محصولات مرتبط
کتاب فرانسه نوشتهی پتر هرتلینگ با ترجمهی گیتا رسولی توسط انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.
فرانسیسکا هایسلِر که همه فِرِنسه صدایش می کنند دختری دوازده ساله، با هوش و حساس است که رابطهی خوب و صمیمانهای با پدرش دارد و به همین خاطر او را به اسم کوچکش، یوهانس صدا می زند. پدرش همیشه مردی مهربان و خوش اخلاقی بوده ولی چند وقتی می شود که اخلاقش تغییر کرده درست از وقتی، قرار شده با پول های پس انداز خودش و مام (مادر فرنسه) خانه ای نزدیک محل کارش بخرند، مدام بهانه می گیرد و بد خلقی می کند؛ شب ها دیر به خانه می آید و هر روز با مام مشاجره دارد؛ حتی چند بار دست رویش بلند کرده و کتکش زده؛ فرنسه از اوضاع پیش آمده خیلی ناراحت است و مدام فکر و خیال می کند، حتی بعضی وقت ها از پدرش می ترسد. با این که می داند یوهانس به او آسیبی نمی زند، ولی می ترسد در مواقعی که پدر کنترل خودش را از دست می دهد، بلایی سر او و مادرش بیاورد. وقتی بد رفتاری های پدر ادامه پیدا می کند فرنسه تصمیم می گیرد به کمک دوستش هولگِر پدر را تعقیب کرده تا سر از کارش در بیاورد و علت تغییر ناگهانی او را کشف کند. بعد از چند روز زیر نظر گرفتن یوهانس، فرنسه به حقایقی در مورد پدرش پی می برد که نمی داند باید به مام بگوید یا نه...
برشی از متن کتاب
فرنسه دارد خیابان ها را می گردد؛ مخصوصاً کوچه پس کوچه های کنار رودخانه و دور کلیسا را، جاهایی که احتمال می دهند یوهانس آن جا باشد. البته به مام گفته میرود هولگر را ببیند. چند بار اشتباهی افرادی را تعقیب کرد که فکر می کرد یوهانس هستند: مردی که وارد خانهای شد؛ مردی که فقط یک نظر او را از پشت دیده بود؛ صدایی که فکر می کرد میشناسد. هر بار وقتی خسته و مانده به خانه میآید، باید خستگی اش را هم پنهان کند. مام می پرسد: "از یوهانس خبری نشد؟ زنگ نزد؟" غیر قابل تحمل است. به اتاقش می رود و ویولون می زند. او تصمیم می گیرد که فردا یک بار دیگر می روم و دنبالش می گردم؛ بعد دیگر تمام. باید به کارهای مدرسه ام هم برسم! روز بعد رو به روی مام می ایستد. مام می پرسد: "چرا آرام و قرار نداری؟ کک به تنبانت افتاده؟" - قبل از کلاس با خانم شیلد کراوت قرار دارم؛ برای تمرین ارکستر. - پس برو به کارت برس. - مام، برای من برای ناهار نمی آیم. - خیلی خب، این طوری من هم می توانم توی مغازه بمانم. در کمال تعجب او، مام شک نمی کند. فرنسه نمیتواند حواسش را به درس بدهد. "استاد اعظم"، کرومر، معلم ریاضی همان اول کلاس برای این که تکلیفش را با فرنسه بداند، با نیش و کنایه از او میخواهد که حواسش توی کلاس باشد. _روشن شد، فرانسیسکا؟ با خودش فکر می کند همه این ها تقصیر یوهانس است. باران، بارانی کثیف با دانه های درشت، او را تا ایستگاه اتوبوس همراهی میکند. او صورتش را بالا میگیرد و دانهها را از روی لبش فوت میکند. اتوبوس مملو از جمعیت است. از لباس هایش بخار بلند می شود. چون از منطقهی کنار رودخانه بیشتر از همه جا خوشش میآید، یک بار دیگر از آن جا شروع می کند. خیلی از خانه های قدیمی بازسازی شدهاند. نمای آن ها با رنگ های شاد و تند می درخشد. حتی مردم آن منطقه کمی صمیمی تر از مردم توی شهر به نظر می رسند. او توجه خاصی به هتل ها و پانسیون ها دارد. یک عالم هتل و پانسیون آن جاست. کاشی یوهانس از این جا خوشش آمده باشد. مثلاً خوب است از یکی از هتل های این جا بیرون بیاید. درست در همین لحظه ظاهر می شود؛ انگار از زمین سبز شده باشد! مردی ظریف اندام و کمی خمیده با موهایی که کمی بلند است. فرنسه می بیند که او دارد سیگار میپیچد. کاملاً آرام است؛ به قدری که انگار آن جا خانه اش است. هنگامی که یوهانس را زیر نظر دارد، خودش احتمالاً غمگین تر از اوست. یوهانس سیگارش را روشن می کند و پکی به آن می زند و به مردمی که از کنارش میگذرند، نگاه می کند. نمی تواند پرنس را ببیند، ولی با وجود این فرنسه خودش را توی ورودی یک مغازه، درست رو به روی هتل پنهان میکند. حالا فرنسه می داند او کجا اقامت دارد: توی هتل نمی تواند بی مقدمه به طرف او بدود. اگر این کار را بکند با حساسیتی که او دارد همه چیز خراب می شود. باید منتظر فرصت مناسب باشد. تا با یوهانس صحبت نکرده، نباید بگذارد مام بویی از ماجرا ببرد...
نویسنده: پتر هرتلینگ مترجم: گیتا رسولی انتشارات: محراب قلم
نظرات کاربران درباره کتاب فرنسه - محراب قلم
دیدگاه کاربران