کتاب شاهزاده سیاه پوش 4 (هیولای هزار دندان)
- انتشارات : پرتقال
- مترجم : شیدا رنجبر
- تگ : شاهزاده سیاه پوش
محصولات مرتبط
کتاب هیولای هزار دندان چهارمین جلد از مجموعه ی شاهزاده ی سیاه پوش نوشته ی شنون هیل و دین هیل با ترجمه ی شیدا رنجبر توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
مگنولیا شاهزاده ی کوچولوی مهربانی است که گاهی برای کمک به دیگران، تغییر چهره داده و با عنوان "شاهزاده سیاه پوش" همراه اسبش، تک شاخ از قصر خارج می شود. روزی او متوجه می شود که هیولا می خواهد بزها را بخورد، پس تغییر چهره داده و به کمک نگهبان بزها می رود، آن ها همه ی هیولاهای بدجنس را در زمین فرو می کنند ولی یکی از هیولاها مخفی شده و از دست شاهزاده می گریزد؛ او خوشحال و بی خبر از این که هیولا در تعقیبش است، به سمت قصر دوستش، "شاهزاده گل عطسه" می رود تا دو تایی با هم کلی بازی کنند و خوشش بگذرانند. هیولا در نزدیکی قصر شاهزاده گل عطسه بین بوته ها پنهان می شود، آن دو لباس بازی می پوشند و مشغول خوش گذرانی و شادی می شوند، در این بین ناگهان متوجه صدایی از بیرون قصر می شوند، ظاهرا هیولا می خواسته بچه گربه ای را بخورد. شاهزاده سیاه پوش باید دست به کار شود! ولی وقتی او می رسد اثری از هیولا نیست، فقط یک بچه گربه ی لرزان و یک غریبه مرموز که نقاب زده؛ شاهزاده سیاه پوش می خواهد بداند که او کیست؟ بعد از مدتی متوجه می شود که فرد نقابدار، کسی نیست جز دوستش شاهزاده گل عطسه!... آیا آن دو به کمک هم می توانند هیولا را از بین ببرند؟ ... این داستان بامزه و پرهیجان در کتاب بازی محرمانه برای کودکان و نوجوانان تالیف شده است.
برشی از متن کتاب
نفس طلا پیچید و درشکه را پشت کوهی برد. چیزی نگذشت که شاهزاده ماگنولیا بوی شور دریا را حس کرد. شاهزاده مگنولیا گفت: «رسیدیم، نفس طلا! اینجا قصر شاهزاده گل عطسه است!» گاری های ریلی تلق تلق صدا می کردند، امواج روی هم می غلتیدند. چه روز خوبی برای یک کار محرمانه بود. کاری مثل بازی با دوست شاهزاده اش! قصر شاهزاده درست وسط شهر بود. شاهزاده ماگنولیا در ورودی قصر را زد. گفت: «شاهزاده گل عطسه آمده ام با هم بازی کنیم!» ولی کسی در را باز نکرد. شاهزاده مگنولیا داد زد: «شاهزاده گل عطسه؟ کسی خانه نیست؟» شاهزاده گل عطسه گلویش را صاف کرد و گفت: «من همین جا کنارت هستم.» شاهزاده مگنولیا گفت: «وای! شما را ندیدم. درست مثل گل ها شده بودید.» حیوان خانگی شاهزاده گل عطسه، آقای شکمو، به نفس طلا باغ را نشان داد. شاهزاده گل عطسه هم به شاهزاده مگنولیا قصر را نشان داد. شاهزاده گل عطسه گفت: «اینجا اتاق پادشاهی است، ولی من تخت پادشاهی را گم کرده ام.» شاهزاده مگنولیا گفت: «پیش می آید دیگر.» شاهزاده گل عطسه گفت: «اینجا سالن جشن است. ولی من توپ هایم را اینجا نگه می دارم.» شاهزاده گل عطسه گفت: «اینجا اتاق بازی است. فکر کنم اتاق های دیگری هم توی قصر باشد. ولی معمولا اینجا هستم.» شاهزاده مگنولیا گفت: «بازی کنیم؟» شاهزاده گا عطسه گفت: «اول شما بفرمایید.» شاهزاده مگنولیا و شاهزاده گل عطسه بازی شان را شروع کردند. به شاهزاده مگنولیا خیلی خوش می گذشت. از خانه آن قدر دور شده بود که زنگ خطر هیولایی اش کار نمی کرد. دیگر حمله ی هیچ هیولایی نمی توانست بازی اش را قطع کند. صدای فریادی که از بیرون آمد، بازی شان را قطع کرد. صدا از پارک آن طرف خیابان می آمد. «کمک! کمک! یک هیولا می خواهد بچه گربه ام را بخورد!» شاهزاده گل عطسه گفت: «هیولا؟ به حق چیزهای نشنیده!» شاهزاده مگنولیا گفت: «وای، خدا!» شاهزاده گل عطسه گفت: «شما همین جا بمانید. من میروم ببینم چه خبر شده.»
- در فهرست کتاب های پرفروش
- نویسنده: شنون هیل - دین هیل
- مترجم: شیدا رنجبر
- انتشارات: پرتقال
مشخصات
- نویسنده شنون هیل
- مترجم شیدا رنجبر
- نوع جلد شومیز
- قطع خشتی
- سال انتشار 1399
- رده سنی 6 سال به بالا
- انتشارات پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب شاهزاده سیاه پوش 4 (هیولای هزار دندان)
دیدگاه کاربران