محصولات مرتبط
دربارهی کتاب گاو غلامحسین ساعدی
کتاب گاو اثر غلامحسین ساعدی توسط نشر نگاه به چاپ رسیده است. کتاب"گاو" فیلمنامهای خواندنی میباشد که از زندگی ساده و بیآلایش مردمانی روستایی، حکایتی جذاب را روایت میکند. قصه در "بیل"، روستایی کوچک با خانههایی گلی و کوچههایی تو در تو و بی نظم و ترتیب رخ میدهد. شخصیت اصلی داستان مردی به نام "مشدی حسن" است که با نگهداری از گاو خود امرار معاش میکند. در واقع این گاو تنها دارایی مشدی حسن و تنها گاو موجود در روستا میباشد. وی از داشتن این حیوان خوشحال و خرسند است و هر روز آن را برای چرا به صحرا میبرد.
از قضا روزی از روزها که مشدی حسن در خانه نیست، گاوش به دلیل نامعلومی بیمار شده و در نهایت جان می دهد. زن او که از علاقه ی همسرش به این گاو کاملا آگاهی دارد، جهت طلب کمک و هم فکری نزد روستائیان رفته و به دنبال چاره ای می گردد. بالاخره تصمیم گرفته می شود که لاشه را به درون چاه انداخته و به مشدی حسن بگویند که فرار کرده است.
مشدی حسن به خانه بازگشته و بلافاصله به سوی طویله و دیدار گاو محبوبش می رود؛ اما با جای خالی آن روبه رو گشته و به شدت خشمگین و ناراحت می شود. هنگامی که مردم قضیه ی فرار گاو را با او در جریان می گذارند، وی به هیچ وجه این سخنان را نپذیرفته و واکنشی غیر منتظره و باورنکردنی از خود بروز می دهد؛ واکنشی که برای خواننده نیز جذاب بوده و بر زیبایی و تاثیرگذاری داستان می افزاید.
بخشی از کتاب گاو از غلامحسین ساعدی
بیل. خانه های گلی و تو سری خورده، کوچه ها درهم و آشفته. و مرکز آبادی، استخری که گندابی بیش نیست. و پای استخر یک سکو، این جا قهوه خانه ی ده است. تمام کوچه به اطراف استخر می رسد. دور استخر محل تجمع مردم است.
- خارج. یکی از بام های ده. روز.
پاپاخ، سگ پشمالو و سفید ده روی یکی از بام ها خوابیده، سرش را روی دست ها گذاشته است. صدای خنده و قهقهه ی عده ای به گوش می رسد. پاپاخ چشمانش را باز می کند.4
- خارج. نقطه. بام ها. روز.
یک ردیف کله ی زن و مرد و بچه، از سوراخی بام ها بیرون آمده، به یک نقطه خیره شده اند. همه می خندند.
- خارج. کلیه ی مشد بابا. روز.
مشد بابا از سوراخی بالای در خانه اش به بیرون خیره است و می خندد.
- خارج. کلبه ی پیرزن ها. روز.
ننه فاطمه و ننه خانم نحیف و خمیده، در دو طرف دخمه ی تاریکی چمباتمه زده اند، خنده ی یخ زده ای به صورت دارند.
- خارج. کنار استخر. روز.
مشد جبار، حسنی، و مشد عباس کنار به کنار هم نشسته اند، چپق می کشند و می خندند.
- خارج. کلبه ی مشد زینال. روز.
مشد زینال، پیرمرد فرتوت، لاغر و مردنی، نابینا و زمین گیر کنار کلبه ای نشسته، تسبیح می گرداند و دعا زیر لب می خواند و نمی خندد.
- خارج. کنار استخر. روز.
مو سرخه، ژنده و کثیف، لال و خل وضع، به درخت کنار استخر بسته شده است. پسر مشد صفر دوده به صورتش می مالد. عده ای از بچه ها یک کشت زلم زیمبو به پیکر او آویزان می کنند. موسرخه وحشت زده است. دست و پا می زند و جیغ می کشد و می خواهد به هر ترتیبی شده خود را از دست آن ها رها کند. یکی از بچه ها کنده ای آتش زده به طرف موسرخه دراز می کند، موسرخه با وحشت خود را رها می کند و به طرف یکی از بچه ها می رود.
- خارج. جلوی کوچه. روز
موسرخه هراسان می دود. پسر جوانی با مترسکی که صورت چهارگوش دارد جلوی رویش سبز می شود. موسرخه با ترس عقب عقب می رود و دفعتا توی استخر می افتد. همه دست به خنده می گذارند. پسر مشد صفر، قد بلند و لاغر و شرور با چوب بلندی موسرخه را توی استخر می زند. موسرخه خود را به طرف دیگر استخر می رساند و بیرون می آید و می دود. حالا او روبه روی پیرزن ها قرار دارد. ننه خانم و ننه فاطمه به او خیره می شوند. بچه ها از همه طرف قیهه کشان هجوم می آورند و موسرخه را دستگیر می کنند.
- خارج. جلو کوچه ی بغلی. روز.
کدخدا، کوتاه قد و نحیف، از کوچه ی بغلی وارد می شود. خسته و بی حوصله و اخمو است.
کدخدا: چه خبرتونه؟ چه کارش می کنین؟
پسر مشد صفر: داریم باهاش مزاح می کنیم.
کدخدا: مزاح چیه؟ چرا انداختیش توی آب؟
موسرخه خود را پشت کدخدا پنهان می کند.
کدخدا: اگر طوریش بشه کی بهش می رسه. این طفلکی که کسی رو نداره...
- نویسنده: غلامحسین ساعدی
- انتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب گاو | غلامحسین ساعدی
دیدگاه کاربران