محصولات مرتبط
کتاب تماس سرد و یازده داستان کوتاه دیگر نوشته چاک پالانیک و ترجمه محمد مومنی در نشر چترنگ به چاپ رسیده است.
این کتاب مجموعه ای از دوازده داستان کوتاه می باشد که اولین بار در سال 2015 منتشر شد. داستان "تماس سرد" در مورد بازاریاب جوانی است که سعی دارد در تماس های تلفنی کوتاهی مردم را متقاعد کند تا از محصولات شرکت شان خریداری کنند اما در این تماس ها با ماجراهای عجیبی رو به رو می شود. همه ی دوازده داستان این مجموعه به گونه ای هستند که ذهن مخاطب را درگیر روایت های خود می کنند. روایت هایی که مرگ و زندگی را به شکلی زیبا و ستودنی ترسیم می نمایند و زندگی افراد مختلفی را بیان می دارند. "چاک پالانیک" در این کتاب از نوجوان دبیرستانی باهوشی می گوید که در دام اعتیاد افتاده است. در مورد پسری می نویسند که به چگونگی گذراندن آخرین لحظات زندگی در کنار پدرش فکر می کند. این نویسنده ی آمریکایی در هر کدام از داستان هایش با قلمی زیبا و اعجاب انگیز وقایعی را خلق می کند که گاه باور پذیرند و گاهی برای باور کردن آن ها مخاطب را به دست و پنجه نرم کردن با منطقش دعوت می کند. "پالانیک" نویسنده ای چیره دست می باشد که به خوبی می تواند خواننده را وارد دنیایی خاص نماید؛ دنیایی که فراز و نشیب هایش می تواند هم مایه ی رنج و عذاب او باشد و هم باعث خشنودی اش گردد.
فهرست
- داستان هایی که هرگز فراموش نخواهید کرد
- ستایش ها برای چاک پالانیک
- درباره چاک پالانیک
- یادداشت مترجم
- تق تق
- چطور میمون ازدواجکرد، خانه خرید و شادی را در اورلاندو یافت
- اجساد متحرک
- عاشقانه
- ققنوس
- تماس سرد
- دود
- مناجات نامه
- برو بیار
- جستجو
- تونل عشق
- چطور یک کلیمی کریسمس را نجات داد
برشی از متن کتاب
شناخت من از شادی مانند یک بمب ساعتی است و شیوه ای که من همسرم را ملاقات کردم به این دلیل بود که نمی خواستم به هیچ وجه با کسی برای یک بار دیگر وعده ملاقات عاشقانه بگذارم. بنابراین داشتم با شرکت مسافربری راه آهن آمریکا، آمتراک، به سیاتل می رفتم. آن سال جشنواره موسیقی لولا پلازا در سیاتل برگزار می شد. قلیانی را که از آن برای کشیدن ماری جوانا استفاده می کردم در کیسه خوابم گذاشتم تا نشکند و چادر مسافرتی ام را بستم تا بتوانم تمام هفته را مانند گریزلی آدامز چادر بزنم. وارد واگن بار مشروب فروشی قطار شدم. شما درک می کنید که چطور گاهی فقط نیاز دارید دوستانتان و متین بودن را برای چند روز فراموش کنید. چند روز به واگنی که بار مشروب فروشی قطار بود می رفتم و در آن جا آن چشم های سنگین سرد روباه گونه را که مدام به من خیره می شد می دیدم. من هیولا نیستم من فردی محافظه کار در برنامه تلویزیونی نیستم که در بیمارستان گیر افتاده است و هر روز سطل سطل مرغ سرخ شده می خورد. اما من می توانم درک کنم که چرا مرد ها مایلند به عنوان نگهبان در زندان زنان و یا در اردوگاه کار اجباری کار کنند. جایی که می توانند با زندانی های خوشگل و دلربا دوست شوند بی آن که کسی به آن ها خورده بگیرد و بگوید: لباست را بپوش و بپرسند: همیشه مجبوری این قدر کار کنی؟ اما در قطار، این الهه زیبا تی شرت گروه موسیقی ریدیوهد را پوشیده بود. و افرادی مانند من، خودمان را گول نزنیم، مگر این که کمدین هایی مانند جان بلوچی یا جان کندی باشیم وگرنه هیچ دختر فریبایی آن طور به شما زل نمی زند. در آن لحظه آن قدر می دانستم که باید با شرمساری نگاهم را از او بر دارم. تنها دلیلی که دختری مانند او بخواهد با من صحبت کند این خبر فوری است که من یک گامبوی خیکی هستم و جلوی منظره اقیانوس را گرفته ام. همین که نقاط ضعف خود را بدانید کافی است و من همیشه این را میگویم توقع های تان را کم کنید تا هیچ وقت ناامید نشوید. به آرامی از کنارش گذشتم، بدون آن که نگاهش کنم، اما حواسم به او بود. زیر نظرش گرفتم. بوی خوبی می داد، مثل عطر دسر پای سیبی که تازه پخته شده یا دسر پای کدو تنبلی که روی آن ادویه های قرمز و قهوه ای پاشیده باشند و از آن بهتر این که وقتی وارد بار مشروب فروشی شدم و طرف پیشخوان رفتم که ثبت سفارش بدهم، در حالی که بطری شراب در دهانش بود با نگاهش دنبالم کرد. البته به این معنی نیست که ما آخرین پسر و دختر جهان هستیم تعداد زیادی از مردم روی میزهای پلاستیکی نوشیدنی می خورند و از بافت مو و لباس هایشان معلوم است که به لولا پلوزا می روند. مسیری را به سمت دورترین میز نسبت به او طی می کنم و دخترک تمام مسیر با نگاهش دنبالم می کند. شما این حس را می شناسید.
نویسنده: چاک پالانیک مترجم: محمد مومنی انتشارات: چترنگ
نظرات کاربران درباره کتاب تماس سرد و یازده داستان کوتاه دیگر
دیدگاه کاربران