محصولات مرتبط
دربارهی کتاب سیگار شکلاتی اثر هما پوراصفهانی
کتاب "سیگار شکلاتی"، یک از خواندنیترین رمان های ایرانی میباشد. کتاب "سیگار شکلاتی" رمانی عاشقانه میباشد که حکایتهای جذابی را از شخصیتهای مختلف قصه برای مخاطب روایت میکند. شخصیت اصلی داستان، "شهراد"، پسری اهل ورزش با هیکلی عضلهای و بسیار خوشفرم است که از سن شانزده سالگی به قویترین مردان جهان علاقهی فراوانی داشته و همواره از آن زمان تا حالا، پوسترهای مربوط به آنها را بر روی دیوار اتاقش دارد.
وی در کنار پدر، مادر و تنها خواهرش، "شمیم" روزگار می گذراند و مدام در قلب و خاطرش، با گذشته ی پر فراز و نشیب و شکست هایی که تجربه کرده، دست و پنجه نرم می کند؛ اتفاقات تلخی که در سال ها پیش برای او پیش آمده، موجب قهر طولانی مادر با او و اختلاف ها و جنگ و جدل های گاه و بی گاه با پدر شده و این مساله به شدت او را آزار می دهد.
در این میان فقط شمیم، "اردلان" و دایی با محبت و گرمی پذیرای او هستند و زندگی سخت و دشواری را پشت سر می گذارد. اردلان، دوست صمیمی او و فردی فداکار و از خود گذشته است. در سویی دیگر از قصه نیز، دختری قوی و مصمم به نام سارا قرار دارد که شهراد و اردلان همواره وی را در باشگاه تیراندازی ملاقات می کنند.
سارا هم در گذشته، زندگی تلخی را تجربه نموده و با احساساتی سرشار از انتقام روزهایش را سپری می نماید. به مرور زمان، این دو مرد جوان متوجه احساسات خود به "سارا" شده و خود را عاشق و شیدای او می بینند. این عشق مشترک ماجراهایی را برای این دو دوست صمیمی در پی داشته و روایت جذابی را برای خواننده شرح می دهد.
بخشی از کتاب سیگار شکلاتی
زمان حال – تهران
همین طور که با دقت به نقطه وسط سیبل خیره شده بود، بدنش را تقریبا چهل و پنج درجه به سمت چپ چرخاند. دست چپش را داخل جیب شلوار گرم کن مشکی رنگش فرو کرده و با دست راست سعی در نشانه گیری و تنظیم مگسک نوک اسلحه بر روی سیبل مقابلش داشت. تمام ذهنش روی هدفش متمرکز بود و بعد از چند ثانیه که نشانه اش را تنظیم کرد با بند ابتدایی انگشت اشاره دست راست ماشه را کشید. اسلحه لگد زد و گلوله پنج میلی متری شلیک شد.
در کمتر از چند ثانیه دوباره روی هدفش متمرکز شد و باز ماشه را کشید. شلیک سوم، چهارم، پنجم و ششم تا وقتی که خشاب اسلحه خالی شد. بی توجه به سیبل مشغول تعویض خشاب شد. با کشیده شدن گوشی ایمنی که روی گوش هایش بود به سمت راست چرخید و اسلحه خالی را روی پایه مخصوصش رها کرد. با دیدن امید مسئول میدان با سر اشاره کرد چیه؟ امید همینطور که نگاهش روی سیبل شهراد بود گفت:
- یه نگاه بنداز! سه تا توی نقطه شماره ده، دو تا نه، یه دونه روی خط بین نه و هشت!
شهراد توجهی نکرد، می دانست دنباله حرف های امید به چه چیز می رسد. ولی این چیزی نبود که دلش می خواست و دنبالش بود. صدای شلیکه برش از دور به گوش می رسید. لبخند کجی تحویل امید داد و گفت:
- زمان آتش هم دست از سر من بر نمی داری؟ خوبه خودت میدونی الان نباید تو میدون باشی! هنوزم می خوای همون حرفای تکراری رو بزنی؟
امید با کلافگی دستی بین موهای کوتاه و روشن بورش فرو کرد. بعد از چند ثانیه سکوت دستش را از بین موهایش بیرون کشید و روی بازوی ورزیده و برنزه شهراد گذاشت و گفت:
- چرا نمی فهمی شهراد؟ تو باشگاه من تا الان تو بهترینی! اگه توی تیم بری خیلی راحت جهانی میشی! واقعا اینو نمی خوای؟
شهراد خشاب پر و اسلحه را برداشت و بی حرف مشغول تعویض خشاب شد. امید خیلی خوب می دانست نمی تواند نظر شهراد را عوض کند. شهراد وقتی حرفی می زد سفت و سخت روی حرفش می ماند و مرغش یک پا داشت. ولی باز هم از رو نرفت و گفت:
- شهراد همین یه بار! تو و سارا می تونین برای کشورتون افتخار آفرین باشین آخه چرا اینقدر خودخواهی؟
شهراد بی توجه به اسم سارا که به خوبی می شناختش، خودش را آماده برای آتش اعلام کرد و با این حرکت به امید نشان داد که دیگر تمایلی به ادامه حرف زدن ندارد. خنده اش گرفته بود. او خودخواه بود!؟ خیلی! اگر خودخواه بود آن لحظه در آن نقطه و آن وضعیت قرار نداشت و دلیلش را فقط خودش می دانست. عضله های صورتش را جمع و جور کرد. برای نشانه گیری نیاز به ثبات داشت. حتی توی عضله های صورتش، برای این که بتواند بهتر ببیند و بهتر تمرکز کند. باید این بار همه تیرهایش را به نقطه ده میکوبید، مرکز جای او بود. جای همیشگی او!
مشغول جمع کردن اسلحه اش بود که امید را از دور دید. مشغول سر و کله زدن با صاحب باشگاه تیر اندازی، آقای نبوی بود. امروز هم خبری از کیس مورد نظرش نشده بود. تصمیم داشت هر چه سریع تر از آنجا برود واقعا حوصله اصرارهای بدون توقف امید را نداشت...
کتاب سیگار شکلاتی به قلم هما پوراصفهانی توسط انتشارات سخن به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هما پوراصفهانی
- انتشارات: سخن
نظرات کاربران درباره کتاب سیگار شکلاتی | هما پوراصفهانی
دیدگاه کاربران