loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب همسفرها | علی محمد افغانی

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره‌ی کتاب همسفرها اثر علی محمد افغانی

کتاب همسفرها جزء بهترین کتاب های رمان علی محمد افغانی می‌باشد. رمان "همسفرها" مجموعه‌ی سه داستان نیمه بلند و زیبا تحت عناوین "آنتونیوی دلاور"، "همسفرها" و "افسانه‌ی بنی طی" می‌باشد و حکایت‌هایی خواندنی با شخصیت‌هایی غیر ایرانی و متفاوت با یکدیگر دارند. در داستان "آنتونیوی دالاور"، شخصیت اصلی داستان، "آنتونیو"، مردی جوان و صاحب بینی عقابی‌شکل بزرگ و همچنین گاو بازی ماهر با پایی لنگ است که در کافه رستوران "تولدو"، به کار نظافت و جابه‌جایی مواد در انبار می‌پردازد.

آقای "لئون بونیفاس"، مردی سرزنده، پرنشاط و شوخ‌طبع می‌باشد که صاحب کافه‌ی تولدو و رئیس آنتونیو است. "ایزابل" نیز آشپز رستوران بوده و لئون، همواره او را خانم خانه خطاب می کند. ماجرای قصه از جایی آغاز می گردد که "ردریگو"، مردی میان سال و ناشناس، با چشمان آبی روشن و صورتی کم مو و هم چنین ظاهری آراسته و مرتب، به کافه مراجعه نموده و جویای گاوباز جوان می شود؛ از آن جایی که آنتونیو به هنگام مراجعه ی ردریگو در آن جا حضور نداشته، مرد مذکور از همکاران او درخواست می کند تا به وی اطلاع دهند که بین ساعت پنج و شش بعد ازظهر در "گراند هتل" به ملاقاتش برود.

آنتونیو از شنیدن این خبر به شدت متعجب شده و با هیجان زیادی در محل مقرر حاضر گشته و خواننده را نیز با خود همراه می سازد.


بخشی از کتاب همسفرها

آنتونیوی دلاور

1

سالامانک از ایالت لئون در غرب اسپانیا، آن سال زمستان گرمی را پشت سر می نهاد. حاصل زیتون خوب بود و مردم گشاده روی شهر با آغاز جشن های عید پاک به استقبال بازار مکاره ای می رفتند که چند روزی دیگر در حومه تشکیل می گردید. آسمان، ابری نبود ولی کدر بود. درخت ها منظره لخت زمستانی شان را از دست داده و شکوفه های سفید یا گلرنگ آنها، بهار خوشی را نوید می داد. نسیم ملایمی که در فضا موج می زد برگ های رشد کرده این درختان را با خش خش دلپذیری به صدا درمی آورد و بر جنب وجوش مردم می افزود.

آقای لئون بونیفاس، صاحب کافه رستوران تولدو (چالمای سابق)، سبیلو، سرزنده، که به کمترین مزاح دست به شکمش می گرفت و شلیک خنده را سر می داد، بدون کت و با جلیقه، دم در کافه اش آمد و جوان بیست ساله کپی به سری را که بی هدف در سایه پیاده رو، آن سوی خیابان، ایستاده بود صدا زد:

ــ آنتونیو، آهای آنتونیو! بیا خبری برایت دارم.

آنتونیو تازه از گردش صبحگاهی اش بازگشته بود. پرسه می زد و ظاهراً مایل نبود قبل از آنکه موقع ناهار شده باشد درون کافه بیاید و قیافه هایی را که هر روز می دید ببیند. اگرچه نگاه زیبایی نداشت، و دماغ عقابی بزرگش او را صاحب روحیه ای زمخت معرفی می کرد، اما چیزی که نشانه بدذاتی باشد در سیمای شاداب و جوانش دیده نمی شد. لب و دهان خوش طرحش با لبخند فرومرده ای که نقش بر آن بود، دخترانه از چنان ظرافتی بهره داشت که پنداشتی مجسمه سازی صاحب ذوق با صرف وقت بسیار روی سنگ مرمر کنده بود. یک پایش را هنگام رفتن اندکی روی زمین می کشید. بلوز کوتاهی به تن داشت که کمرش را نمی پوشانید. به این سو آمد. کلاه کپی اش را از روی پیشانی دورنگ، عقب سرش گذاشت و با حالتی پرکنایه پرسید:

ــ چه خبری برای من داری؟ موش آشپزخانه را گرفته ای؟!

چشم ها و هر دو گونه چاق مرد درخشید. گفت:

ــ موش آشپزخانه را گربه آشپزخانه می گیرد که آنتونیوی پهلوان پنبه پهلوان پنبه است. امروز گویا یادت رفته برای کیک و قهوه بیایی. یا مگر خانم خانه (او آشپزش ایزابل را به این نام می نامید.) با تو بر سر لطف نیست و بین شما بگومگویی شده است که کنار گرفته ای. خبر این است که آقایی آمده بود و با تو کار داشت.

آنتونیو، پوست زیر چشم راستش چروک برداشت و چندبار پیاپی لرزید. همان چشم را بست و سراپا تعجب تکرار کرد:

ــ آقایی آمده بود و با من کار داشت. کی و از کجا؟ چطور آدمی بود و چکارم داشت؟

ــ مردی بود به سن پنجاه یا شاید بیشتر که نشان نمی داد. چشم های آبی روشن، صورت کم مو، خپله و زیرک، و تا دلت بخواهد نونوار و اتوکشیده از نوع مردمان چیزدار شهری و آنها که کمتر گذارشان این طرف ها می افتد. صندلی ها و میز و نیمکت گرد گرفته و چرب ما جای او نبود.

آنتونیو، دنبال او وارد کافه شد. پیشانی اش را خاراند ولی چیزی به خاطرش نیامد. ته سالن که جای پیشخوان و صندوق بود و یک سویش به آشپزخانه می خورد، یک صندلی جلو کشید. پایش را به آن تکیه داد و گفت:

ــ آخر از کجا آمده بود و خود را کی معرفی کرد؟ شاید کسی دیگر را می خواسته و اشتباهاً اینجا آمده است.

صاحب کافه گفت:

ــ بله، در این شهر آنتونیو فراوان است. ولی اوتو را می خواست. آنتونیوی گاوباز که یک پایش کمی می لنگد و پاتوقش کافه تولدو است. مسلماً اوتو را می خواست و اشتباه اینجا نیامده بود.

ایزابل، آشپز کافه، فنجان قهوه و بریده ای کیک شکلاتی آورد و جلو جوان گاوباز، روی پیشخوان گذاشت. چون از گرمای آشپزخانه کلافه شده بود، دامن گشاد چین دارش را بی قیدانه با یک دست بالا گرفته بود که پاهای زمخت ستون مانندش تا بالای زانو از زیر آن نمایان بود. جز باریکه ای از کف پا که توی دم پایی بود و سفیدی می زد، باقی مانده دو ستون زیر دامن به رنگ زغال کوره بود. روی به جوان کرد و با خشونت گفت:

ــ آنتونیو، راستش را بگو. این مرد کیست و با تو چکار دارد؟!

آنتونیو از روی معصومیت لبان نازکش به لبخندی حاکی از درماندگی موج خورد. دستش را در هوا بلند کرد و پاسخ داد:

ــ من از کجا بدانم او کیست و چکارم دارد. مگر کف دستم را بو کرده ام. مدتی است ایزیدور مقدس فراموشم کرده و شب ها به خوابم نمی آید...

کتاب همسفرها به قلم علی محمد افغانی توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.

 

 

  • نویسنده: علی محمد افغانی
  • انتشارات: نگاه

 

 


درباره علی محمد افغانی نویسنده کتاب کتاب همسفرها | علی محمد افغانی

علی محمد افغانی یکی از نویسندگان به‌نام ایرانی است که زندگی او خود کتابی پر از حوادث و رویدادهای گوناگون است. او برای نگارش آثارش سعی کرده تا از توصیفاتی دقیق همراه با جزئیات استفاده کند. کتاب شوهر آهو خانم از آثار محبوب و مشهور این نویسنده است. ...

نظرات کاربران درباره کتاب همسفرها | علی محمد افغانی


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب همسفرها | علی محمد افغانی" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل