محصولات مرتبط
کتاب آسیابان و الاغ به قلم مجید عاقله و تصویرگری معصومه پورمند از سوی انتشارات آریا نوین به چاپ رسیده است.
کتاب آسیابان و الاغ ماجرای زندگی پیرمردی آسیابان که به همراه پسرش در روستایی زندگی می کرد را برای کودکان روایت می کند. پیرمرد روزگار خوشی را می گذراند تا اینکه در یکی از سال ها خشکسالی شد و دیگر کسی گندمی نداشت که برای آرد کردن نزد آسیابان بیاورد. آسیابان و پسرش هم بیکار شدند. آن ها فکر کردند برای این که خرج زندگی شان را دربیاورند باید کاری کنند و چون الاغ شان دیگر به کارشان نمی آمد، تصمیم گرفتند تا الاغ را برای فروش به شهر ببرند. در راه رفتن به شهر اتفاقات جالبی برای آن دو و الاغ شان می افتد که خواندن این اتفاقات برای بچه ها نه تنها سرگرم کننده، بلکه آموزنده نیز می باشد چرا که در پایان داستان مخاطب متوجه می شود که هرگز نباید به حرف های بیهوده ی مردم گوش کند. از ویژگی های ظاهری کتاب می توان به وجود دو چشم متحرک روی آن اشاره کرد. چشم ها به گونه ای تعبیه شده که کودک با ورق زدن کتاب در هر صفحه آن ها را به صورت متحرک روی تصویر مشخصی از کتاب که در هر صفحه تکرار شده می بیند و همین امر در کنار تصاویر شاد و رنگی سبب جذب کودکان می شود.
برشی از متن کتاب
آسیابان و پسرش به سمت شهر راه افتادند و الاغ بیچاره را دنبال خود می کشیدند. هنوز راهی نرفته بودند که دو زن مشغول شستن لباس های خود کتار رودخانه بودند که با دیدن آسیابان به او گفتند: چرا یکی از شما سوار الاغ نمی شوید؟ آسیابان که از حرف آن ها ناراحت شده بود گفت: مگر چه ایرادی دارد؟ زن ها گفتند: حداقل این پسر بیچاره را سوار کن! آسیابان هم پیش خودش فکر کرد که آن ها درست می گویند، پس پسرش را سوار الاغ کرد. هنوز چند قدمی دور نشده بودند که یک پیرزن آن ها را دید و با عصبانیت به پسر گفت: تو خجالت نمی کشی که پدر پیرت پیاده می آید و تو سوار الاغ شده ای. پسر از حرف پیرزن خجالت کشید و از الاغ پیاده شد و پدرش را سوار الاغ کرد. آن ها رفتند و رفتند تا مردی آن ها را دید و خندید گفت: چرا هر دوی شما سوار الاغ نمی شوید الاغ برای همین کار است. آن ها پیش خود گفتند که آن مرد درست می گوید پس هر دوی ان ها سوار الاغ شدند. آسیابان و پسرش در راه از مزرعه ای می گذشتند که کشاورزی آن ها را دید و گفت: شما خجالت نمی کشید که هر دو نفرسوار الاغ بیچاره شده اید. آسیابان گفت: دیگر الاغ به دردمان نمی خورد می خواهیم آن را بفروشیم. کشاورز گفت: کسی الاغ خسته و بی حال را نمی خرد آسیابان هم حرف کشاورز را گوش کرد و با پسرش الاغ را کول کردند. آن ها رفتند و رفتند تا این که ...
نویسنده: مجید عاقله تصویرگر: معصومه پورمند انتشارات: آریا نوین
مشخصات
- نویسنده مجید عاقله
- انتشارات آریا نوین
نظرات کاربران درباره کتاب آسیابان و الاغ (چشم قلمبه)
دیدگاه کاربران