محصولات مرتبط
دربارهی کتاب پدران و پسران اثر ایوان تورگنیف
کتاب پدران و پسران اثر برجستهی ایوان تورگینف نویسندهی بزرگ روس است. پرچمدار ایدئولوژیک نسل کهن پاول پتروویچ کیرسانوف است. او مردی است فرهیخته، در عین حال مجرد و تلخکام از دلبستگی طولانیاش به یک زن اشرافزادهای ایرادگیر. تورگینف اصول و اعتقادات نسل خویش را از زبان او بیان میکند: اعتقاد به اصول به مثابهی راهنمای عمل، ستایش تمدن و دستاوردهای آن و نفی خشونت، اعتقاد به این که اشرافیت روشنفکر برای رفته و خوشبختی ملت ضروری است و احترام گذاشتن به اخلاق و عرف در مراودات اجتماعی.
از طرف دیگر بازاروف که نماینده ی نسل جوان است از نظر عاطفی و روانی شبیه پاول پترویچ کیرسانوف است، بازاروف یک نیهیلیست تمام عیار است. او اعتبار آداب و رسوم موجود در ساختارهای اجتماعی را نفی می کند و مصراً می خواهد که بساط همه ی این چیزها برچیده شود تا فضا برای ساختن چیزی بهتر، صاف و هموار شو. او قدرت های موجود را به رسمیت نمیشناسد و با این چیزها برچیده شود تا فضا برای ساختن چیزی بهتر، صاف و هموار شود.
او قدرت های موجود را به رسمیت نمی شناسد و با این که خودش می خواهد پزشک شود، طب را به باد سخره می گیرد. منکر آن است که افراد بشر فردیت دارند. از نظر او آن ها فقط «نسخه بدل ها» و اجزای تشکیل دهنده ی یک «جمع اجتماعی»اند. او شر را با بیماری برابر می داند و معنقد است با دگرگون کردن نظام اجتماعی می توان شر را از میان برداشت.
او هیچ ارزشی برای هنر و زیبایی قائل نیست و از نظر فلسفی ماتریالیستی تمام عیار است. اگر چه بازاروف در نبرد فلسفی با پاول پتروویچ پیروز می شود اما در مصاف با زندگی می بازد. عشق او به اودینتسووا قهرمان زیباروی کتاب است. به عقیده ی بازاروف عشق صرفاً یک مسئله ی جنسی است. اگر آدم نتواند به هدفی که دارد برسد، او را رها می کند و زن دیگری را می یابد.
او وقتی که اودینتسووا دست رد به سینه ی او می زند، با کمال حیرت در می یابد که نمیتواند خیال او را از ذهن خود خارج کند. به هر طریق، بازاراوف تا اندازه ای در دام همان «رمانتیسمی» گرفتار می شود که آن همه با دیده ی تحقیر به آن می نگرد و معلوم می شود که نظرش درباره ی جاذبه ی جنسی اعتبار ندارد. نافی بزرگ در بستر مرگ خود چنین می گوید: «بله فقط تلاش کن تا مرگ را نفی کنی، آن وقت او تو را نفی می کند، ماجرا همین است.»
بخشی از کتاب پدران و پسران؛ ترجمهی مهری آهی
نیم ساعت بعد نیکلای پترویچ به باغ رفت تا به آلاچیق محبوب خود سری بزند. افکار غمگین از هر سو احاطهاش می کردند. برای اولین بار، بین خود و پسرش احساس جدایی می کرد و می فهمید که این فاصله هر روز بیشتر می شود. از قرار معلوم، بیهوده زمستان ها را در پترزبورگ به سر برده و روزها بر سر نوشته های جدید وقت خود را تلف کرده است.
بیهوده در آن ایام به صحبت جوانان گوش داده و هرگاه توانسته یکی دو کلمه از سخنان خود را به بحث پرشور آنان وارد کند، خوشحالی کرده است. با خود فکر می کرد:(برادرم می گوید که حق با ماست. بدون کوچکترین حس خودخواهی، من هم گمان می کنم که آن ها از حقیقت دورترند تا ما، لیکن در عین حال احساس می کنم که آن ها چیزی دارند که ما نداریم... یک نوع برتری و این تفوق جوانی است؟ خیر، تنها جوانی نیست.
شاید دلیل این برتری ناشی از آن است که ایشان کمتر تشخص و تعین دارند). گیرسانف سر خود را به زیر انداخت، دستی به صورت خود کشید و باز با خود اندیشید:( اما رد کردن شعر و مخالف هنر و طبیعت بودن..) به اطراف خود نگریست؛ مثل اینکه می خواست بفهمد چگونه ممکن است مخالف طبیعت بود.
هنگام غروب آفتاب بود. خورشید پشت بیشه کوچک درختان کبود که در نیم کیلومتریباغ بود، پنهان می شد و سایه لایتناهی بیشه بدون سروصدا روی دشت افتاده بود. دهقانی سوار اسب سفید از جاده تاریک و تنگی که کنار بیشه کشیده شده بود، با یورتمه می رفت. سر تا پای وجود او، حتی وصله سرشانه اش نیز، به خوبی نمایان بود. با اینکه در سایه می رفت، اما پاهای اسب او کاملا دیده می شد. شعاع خورشید به وسط بیشه راه یافته بود، از لابه لای درختان گذشته، درختان کبوده را با نور گرم خود چنان روشن می کرد که ساقه آن ها به درختان تبریزی شبیه می شد و برگ آن ها تقریبا آبی رنگ به نظر می رسید. بر فراز بیشه آسمان آبی رنگ پریده ای که کمی به سرخی می زد، گسترده شده بود و چلچله ها اوج گرفته بودند.
نسیم به کلی از وزش ایستاده بود و زنبورهای خواب آلود که دیر به لانه بر می گشتند، با سستی در میان گل های یاس بنفش وزوز می کردند. پشه ها مانند ستونی به روی شاخه دراز منفردی جمع شده بودند. نیکلای پترویچ با خود اندیشید:(خدایا، چه زیباست اینجا). نزدیک بود شعرهایی را که دوست می داشت بخواند که ناگاه به یاد آرکادی و کتاب ماده و نیرو افتاد و ساکت شد، همچنان بر جای خود ماند و همچنان به بازی با افکار اندوهناک خود مشغول شد.
گیرسانف خیالبافی را دوست داشت. زندگانی دهاتی این استعداد را در او پرورش داده بود. مگر همین چند روز پیش نبود که او در انتظار پسر خود در میان حیاط کوچک کاروانسرا مشغول تخیلات گوناگون بود؟ لیکن از آن روز تا به حال تغییرات زیادی روی داده بود و روابط مبهم آن روز، امروز صورتی معین و خاص به خود گرفته بود.
کتاب پدران و پسران اثر ایوان سرگی یویچ تورگینف با ترجمهی مهری آهی توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ایوان سرگییویچ تورگنیف
- مترجم: مهری آهی
- انتشارات: علمی و فرهنگی
مشخصات
- نویسنده ایوان تورگنیف
- مترجم مهری آهی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 10
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 252
نظرات کاربران درباره کتاب پدران و پسران | ایوان تورگنیف؛ مهری آهی
دیدگاه کاربران