کتاب پیرمرد و دریا | نشر نگاه
- انتشارات : افق
- مترجم : نازی عظیما
- تگ : کتاب پیرمرد و دریا
محصولات مرتبط
دربارهی کتاب پیرمرد و دریا؛ ترجمهی نازی عظیما
کتاب "پیرمرد و دریا" روایتگر ماجرایی خواندنی در رابطه با زندگی پیرمردی تنها است که داستانی مفهومی را در اختیار مخاطب قرار میدهد.
در بخش مقدمه، "نازی عظیما"، مترجم کتاب، به شرح تفاسیر و برداشتهای متفاوت نظریهپردازان و منتقدان مختلف نسبت به "پیرمرد و دریا" پرداخته و آنها را برای خواننده توصیف میکند. سپس، با توجه به عقیدهی شخصی خویش، خصوصیات قهرمان رمان و نوع عملکرد او و همچنین پسرک موجود در داستان تشریح مینماید. در ادامه، از چگونگی رابطهی میان این دو شخص سخن گفته و سپس به تحلیل صحنههای مختلف روایت میپردازد. وی با ارائهی این بخش، پیش از آغاز متن اصلی کتاب، مطالبی مفصل و گیرا را در اختیار خواننده قرار داده و او را در درک و شناخت دقیقتر مقصود و منظور نویسنده از رمان، یاری میرساند.
شخصیت اصلی قصه، "سانتیاگو" نام دارد. او پیرمردی ساده، فقیر، و ضعیف است که به تنهایی در کلبهی محقر خود روزگار میگذراند. شغل سانتیاگو، ماهیگیری میباشد؛ حرفهای که او از سالها پیش، آن را انجام میدهد. تنها دوست و یار پیرمرد، پسرکی کوچک و مهربان است؛ پسرکی که از پنج سالگی، تمامی فوت و فن ماهیگیری را از او آموخته و سانتیاگو را از صمیم قلب دوست میدارد.
پیرمرد قصه مدتهاست که نتوانسته حتی یک ماهی کوچک را صید کند. همین موضوع نیز او را به بدشانسترین فرد محله مبدل سخته؛ به طوری که وی همواره مورد تمسخر اهالی پیر و جوان بندر قرار میگیرد و پسرک نیز، به دستور پدرش، مجبور به ترک سانتیاگو میگردد. اما با وجود تمامی این مشکلات، سانتیاگو دست از کوشش و تلاش برنداشته و امیدوارانه به صیدهای بهتر و بزرگی در روزهای آتی میاندیشد.
برشی از متن کتاب پیرمرد و دریا
پیرمرد طناب را به زمین انداخت و با پایش نگه داشت و نیزه را تا آنجا که میتوانست بالا برد و با همهی قوایش که از طاقتش افزون بود، به پهلوی ماهی و پشت بالهی بزرگ سینهاش که در هوا تا بلندی سینهی یک مرد برافراشته بود فرو کرد. پیرمرد فرو رفتن آهن را حس میکرد و به دستهی نیزه تکیه داد و فروترش راند و سپس همهی وزنش را در پی آن به بدن ماهی فرستاد.
بعد، ماهی که هنوز زنده بود و مرگ در وجودش خانه کرده بود با همهی برازندگیاش از آب بلند برآمد و آن بر و بالای ستبر و آن همه نیرو و آن همه زیبایی را به نمایش گذاشت. گویی که در هوا بر فراز پیرمرد و همه جای قایق آب پاشیده شد.
پیرمرد احساس ضعف و بیحالی میکرد و نمیتوانست خوب ببیند. اما طناب نیزه را باز کرد و گذاشت که از میان گوشت نمایان دستانش آرام بدود و وقتی توانست ببیند، دید که ماهی به پشت خوابیده و شکم نقرهفامش از آب بیرون است. نوک نیزه در گوشهای از کتف ماهی فرو رفته بود و دریا از سرخی خون دل ماهی رنگ انداخته بود. در آغاز به تیرگی تپهای بود در اعماق آبی آب و بعد چون ابری گسترده شد. ماهی نقرهفام و بیحرکت بود و بر امواج شناور بود.
پیرمرد در همان یک نظر که توانست ببیند خوب نگاه کرد. و سپس نخ قلاب را دو بار گرد میلهی دکل جلوی قایق حلقه کرد و سرش را روی دستانش گذاشت.
به تختهی قایق گفت: «نگذار حواسم پرت شود، من پیرمردی خستهام، اما این ماهی را که برادرم است کشتهام و حالا باید به کارگل تن بدهم.»
فکر کرد حالا باید کمندها و طناب را حاضر کنم تا بتوانم کنار قایق با خودم بکشانمش. اگر حتی دو نفر بودیم و قایق را خالی میکردیم، باز توی این قایق جا نمیگرفت. باید همه چیز را حاضر کنم و بعد بکشانمش جلو و خوب ببندمش و دکل را بالا ببرم و بادبان را بکشم و به خانه برگردم.
شروع کرد به جلو کشیدن ماهی تا طناب را از گوشش رد کند و از دهانش درآورد و سرش را به پهلوی قایق محکم ببندد. فکر کرد دلم میخواهد ببینمش و لمسش کنم و حسش کنم. او بخت من است. اما ...
کتاب پیرمرد و دریا اثر ارنست همینگوی با ترجمهی نازی عظیما توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
- نویسنده: ارنست همینگوی
- مترجم: نازی عظیما
- انتشارات: افق
مشخصات
- نویسنده ارنست همینگوی
- مترجم نازی عظیما
- انتشارات افق
نظرات کاربران درباره کتاب پیرمرد و دریا | نشر نگاه
دیدگاه کاربران