loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب زمانی که هم سنگر پیکاسو بودم (بچه محل نقاش ها 4)

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب زمانی که هم سنگر پیکاسو بودم جلد چهارم از مجموعه ی بچه محل نقاش ها، نوشته ی محمدرضا مرزوقی با تصویرگری مجتبی حیدرپناه توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

همه ی فامیل می دانند که دایی سامان علاقه ی وافری به تماشای تلویزیون و پیگیری اخبار دارد. یک روز که مینا، مانی، مادربزرگ و دایی سامان مشغول تماشای تلویزیون هستند، گزارشی از اخبار مربوط به جنگ و صحنه های دلخراشی از بچه ها و زنان جنگ زده پخش می شود. مینا با دیدن این صحنه ها بسیار متاثر شده و چشمانش پر از اشک می شود. دایی سامان به او می گوید که جنگ سرشار از حوادث این چنینی و بسیار بدتر است، گاهی تصاویر به قدری دلخراش است که امکان پخش آن ها از رسانه های عمومی نیست. دایی سامان تعریف می کند که به چشم خودش حادثه های بسیار دلخراشی در زمان جنگ جهانی دوم را دیده است! باور این که دایی در جنگ جهانی دوم حضور داشته برای بچه ها سخت است اما او دفترچه ای بسیار قدیمی را به مانی و مینا نشان می دهد که در آن ها خاطراتش را نوشته؛ جالب تر این که دایی در خاطراتش از دوستی اش با پیکاسو، همینگوی و چهرهای برجسته ی دیگری نیز یاد کرده. دایی سامان برای بچه ها تعریف می کند که در جوانی و زمانی که دانشجوی رشته ی نقاشی در اسپانیا بوده با پیکاسو آشنا می شود و سپس همراه او به اسپانیا که درگیر جنگ بوده می روند و ماجراهای بسیاری برایشان رقم می خورد! ...

مجموعه ی بچه محل نقاش ها شامل هفت جلد کتاب داستان است که برای نوجوانان و جوانان به چاپ رسیده است. مانی و مینا که عاشق مادربزرگشان هستند بیش تر روزها بعد از مدرسه برای دیدن او به خانه اش می روند. البته مادربزرگ، برادری به نام سامان دارد که سال هاست با او زندگی می کند. شخصیت اصلی در همه ی این کتاب ها دایی سامان است؛ او برای نوه های خواهرش درباره ی خاطرات جوانی و دوستی اش با شخصیت های برجسته ای چون داوینچی، ونگوگ، میکل آنژ، دالی و ... تعریف می کند. هر یک از کتاب های این مجموعه نه تنها داستانی بسیار جذاب را دربرمی گیرند بلکه سبب آشنایی بیشتر مخاطب با نقاشان بزرگ جهان می شود.

 


برشی از متن کتاب


دایی گفت: «نه همه شون. این نوشته ها از چند روز قبل از سفرمون به اسپانیا شروع می شه. از دلیل رفتنمون و شرایطی که باعث شد بریم و خیلی چیزای دیگه ...» رو کرد به بقیه: «از واقعیات توی نوشته ها برداشت اشتباه نکنین. چون واقعیت هر چقدر هم عریان باشه، هرکسی اون رو از نگاه خودش می بینه. من هم جنگ های داخلی اسپانیا رو از نگاه خودم دیدم و نوشتم.» بچه ها مطمئن نبودند خیلی متوجه این حرف آخر دایی شده اند یا نه. ولی وقتی دایی از آن ها پرسید متوجه هستید یا نه؟ هر چهار تا با اطمینان جواب مثبت دادند. دایی که تنهاشان گذاشت. مینا بلافاصله دفترچه را باز کرد. نمی دانم امروز به تاریخ خودمان چندم است، اما به تاریخ پیکاسو می شود سیصد و بیست و پنج روز بعد از شروع جنگ های داخلی اسپانیا. روزها را با چوب خط توی دفترچه ای یادداشت کرده است. کنار هر یادداشت هم با قلم یا قلم فلزی و دوات یک چیزی کشیده است. گاهی سر گاو یا دهان باز شده ی اسبی که دارد شیهه می کشد و زنانی که انواع و اقسام فیگورهای عجیب و غریب به خود گرفته اند. من که فکر می کنم نیازی به این مسخره بازی ها ندارد. می تواند توی تقویم رومیزی اش هر روز تیک بزند. اما او پیکاسو است و می خواهد در هر چیزی منحصر به فرد باشد. حتی در سال شمار جنگ، آن هم جنگی که دارد مملکتش را به فنا می دهد. جنگ به خودی خود بد است اما هیچ چیز بدتر از جنگی نیست که در آن مردم یک کشور شروع کنند خودشان علیه خودشان جنگیدن. من فکر می کنم تو این جور جنگ ها هر دو طرف بازنده اند، چون از هر طرف که بکشی هم وطن خودت را کشته ای. حالا نه این که باقی جنگ های دنیا برنده ای داشته باشند. شاید برای این است که این روزها پیکاسو اصلا حال و هوای درستی ندارد. البته نشان نمی دهد، چون دائما در حال نقاشی کشیدن است. اما نوکرش سابارتس می گوید او درست وقتی نمی تواند موضوعی را توی مغزش حل و فصل کند، دیوانه وار شروع می کند نقاشی کردن، دائم شاهکار خلق می کند. مطمئنم سابارتس حتی معنی شاهکار را هم نمی فهمد، اما چون همه ی مردم نقاشی پیکاسو را به عنوان شاهکار نگاه می کنند، او هم فکر می کند لابد شاهکار است. امروز دوازدهم آوریل است و هوای پاریس به غایت بهاری و زیباست. شاید ونگوگ درست می گفت که تنها چیز زیبای پاریس بهارش است. بهاری که در دنیا مانند ندارد. فهعلا بیکار هستم و چون درس و مشقی هم ندارم می توانم بیشتر به دیدن پیکاسو بروم. خوبی پیکاسو این است که هر چه می گویی، باور می کند. به شرط این که حرفت برای هیچ کس باور پذیر نباشد. روز اول که به دیدنش رفتم، وقتی به او گفتم که از دیدن ونگوگ می آیم و تعریف کردم من و برادرش تئو و چند نفر از دوستاش تنها کسانی بودیم که در مراسم کفن و دفنش شرکت کرده بودیم، اصلا تعجب نکرد، حتی نپرسید چطور چنین چیزی ممکن است. در عوض سایه ی سنگین اندوه صورتش را پوشاند. بعد هم گفت: «نقاشی امروز ما خیای مدیون ونگوگه.» من گفتم: «به تئو هم مدیونه. اگه اون نبود معلوم نبود و من و وینسنت سر از چه نوانخانه ای درمی آوردیم.»

نویسنده: محمدرضا مرزوقی تصویرگر: مجتبی حیدرپناه انتشارات: هوپا


نظرات کاربران درباره کتاب زمانی که هم سنگر پیکاسو بودم (بچه محل نقاش ها 4)


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب زمانی که هم سنگر پیکاسو بودم (بچه محل نقاش ها 4)" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل