محصولات مرتبط
درباره ی کتاب ایزابل بروژ کریستین بوبن
کتاب ایزابل بروژ اثر کریستین بوبن با ترجمهی پرویز شهدی توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. کریستین بوبن در رمان ایزابل بروژ، با نثری ساده اما ستودنی و زیبا به روایت زندگی ایزابل بروژ میپردازد. ایزابل به همراه برادر و خواهر خود، آدریین و آنا، با پدرو مادر خود زندگی میکردند. داستان از جایی آغاز میشود که مادر آنها به بیماری سخت و لاعلاجی دچار میشود و در راهی که به سمت بروژ میرفتند، پدر و مادر خانواده به ناچار سه فرزند خود را کنار راهی رها میکنند.
همانند بارقهی نوری در تاریکی، پیرزنی آنها را پیدا کرده و به خانهی روستایی خود میبرد و از آنها نگهداری میکند، و این آغازی معجزهوار بر ناشناختهای پرماجرا و رنجآور برای این سه کودک میشود، معجزهای در بطن ناممکنها. «ایزابل بروژ» یکی از آن داستانهاییست که پس از اتمام، هیچوقت شما را رها نخواهد کرد و همانند معجزهای در قلب شما به زندگی ادامه خواهد داد.
نثر شیرین، عارفانه،صادق،خیالی و خداگونهی بوبن در این داستان، احساسات و جریانی از تازگیهای زیبایی را در ما ایجاد میکند که محصور داستان ایزابل میشویم. کرستین بوبن در داستانهای خود خواننده را شگفتزده میکند و با نثر ساده اما ظریف خود او را تحتتاثیر قرار میدهد.
پرویز شهدی در مقدمۀ این کتاب دربارۀ بوبن این چنین مینویسد: «آنچه دانستنش مهم است، این است که بوبن فصل جدیدی در ادبیات فرانسه و حتی جهان باز کرده، و آن ساده نویسی می باشد. داستانهای بوبن عمیق و عارفانه هستند و هربار پاسخها و تکههای گمشدهای از مارا در خود به امانت دارند و هریک از ما آنچه را که خود میخواهیم در رمان های او جستجو کرده و پیدا میکنیم.
بخشی از کتاب ایزابل بروژ
احساس میکنم توی یک پرتقال زندگی میکنم. میدانم، حرف ابلهانهای است، ولی خُب دیگر، اینطور است. هجدهسالهام، از هجدهتا ایزابل درست شدهام، مثل هجده پر پرتقال. روزهایم را گاه توی این یکی و گاه توی دیگری میگذرانم. آنیکی پر پرتقال را که از همه بیشتر دوست دارم، بین ساعت نه و ده شب در تابستان قرار گرفته. در این ساعت اگلانتین خوابیده، نلو توی ده پرسه میزند و درخت گیلاس برگهایش را جمع میکند. این ساعت، ساعت بروژ است.
حیف. حیف که زمان دیگری هم هست و روشناییهایی دیگر و ساعتهایی دیگر. حیف که پرتقال گرد است و یک ریز دور خورشید میگردد. ناراحتکننده است. وگرنه میتوانستم برای همیشه بین ساعت نه و ده شب در تابستان زندگی کنم. این قسمت، قشنگترین پر پرتقال است که من میشناسم. آدم میرود توی حیاط، دواندوان برمیگردد توی خانه تا کار بسیار مهمی را انجام بدهد: روشن کردنِ همهی چراغهای تکتکِ اتاقها. گذاشتن این روشناییها در آمیزهای از آبی و سیاه، میان روز و شب، درست در مرکز قلب. بعد دوباره برگشتن توی حیاط، چند قدمی دور شدن و خانهی غرق در روشنایی را تماشا کردن، رقص اولین پروانهها، کشتی سنگی خانه روی علفهای تیره، کشتی بیحرکت با بار روشناییاش. این موقعاتفاقی میافتد.
این اتفاق طی روز هم ممکن است رخ دهد، ولی شما نمیتوانید ببینیدش، فقط در آن ساعت شب دیده میشود. این پدیده یک شی نیست، بلکه احساسی است که نسبت به خودتان دارید، یا میشود گفت احساس نسبت به خدا: طراوتی بیپایان از آزادی، نویدی دلپذیر. احساس بزرگ و تازهای از رهایی، ولی این احساس در من نیست، ایزابل، از درون آدم بر نمیخیزد، از بیرون میآید، در روحم خانه نمیکند. آیا واقعا روحی هم دارم؟ ولی در همهچیز، در همهی چیزهای دیگر زیر این آسمان آبی متمایال به سیاه جا خوش میکند. خودم هم بهدرستی نمیدانم چی دارم به تو میگویم، درخت گیلاس کوچولو.
تو نمیتوانی این افسون را برایم توصیف کنی، چن خودت هم جزئی از آن هستی، چنان با آن میآمیزی که سکوتت در این وقت شب متأثرم میکند. به چه کسی، بله، به چه کسی میتوان این حرفها را زد تا با شنیدنشان مفهومشان را روشن کند. این واژهای که همراهِ شب تابستانی فرود میآید؛ واژهای خوشبخت را که مانند پرههای زیزفون میچرخد برای چه کسی میتوان تکرارش کرد. خوشحال و رها از سنگینی خوشبختی. آدم نمیداند چرا خوشحال است و این ندانستن خودش یقین است، یقینِ قلب آبیِ سیاه. پس کافی است آدم آنجا باشد.
کافی است اسمش ایزابل باشد و انتهای حیاطی قدم بزند، در آخرین روشناییهای روز، تا چهرهی واقعیاش را در ژرفای هوا تماشا کند، تا یاد بگیرد تنهاست، نه گذشتهای دارد و نه آیندهای، تا دریابد یک ملکه است چون تنهاست، تنها و رها از آنچه هست، و از همهچیز و هیچچیز.
- نویسنده: کریستین بوبن
- مترجم: پرویز شهیدی
- انتشارات: چشمه
مشخصات
- نویسنده کریستین بوبن
- مترجم پرویز شهدی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 4
- تعداد صفحه 109
- انتشارات چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب ایزابل بروژ | کریستین بوبن
دیدگاه کاربران