محصولات مرتبط
درباره کتاب قصه ی ما مثل شد 8 از انتشارات به نشر
کتاب قصه ی ما مثل شد از دسته کتاب های مثل ها و قصه ها مجموعه ی 23 قصه، از قصه ها و حکایاتی است که هر کدام ریشه ی یک ضرب المثل هستند و پس از بیان هر داستان، در انتها نتیجه گیری شده و ضرب المثل مربوط به آن نوشته شده است. در میان این حکایات، قصه هایی هستند که از زندگی بزرگان دین ما نشات گرفته اند و بعضی، از میان آثار شاعران نامدار و بزرگان ادب ایران عزیزمان سر در آورده و به میان مردم راه یافته اند. خوب است بدانیم که قصه های مثل شده، فقط برای سرگرمی نقل نمی شوند بلکه داستان باورها، آرزوها، غم و شادی ها و شکست و پیروزی ها را بیان کرده و مخاطبان را هرچه بیشتر با فرهنگ سرزمین پهناورمان آشنا می سازد.
یکی از داستان های این جلد خروس همسایه نام دارد. داستان مردی است که خروسی حنایی داشت خروس هر روز شروع به آواز خواندن می کرد و قند تو دل صاحبش آب می شد. تا اینکه یک روز روی دیوار همسایه پرید و شروع به آواز خواندن کرد؛ به حیاط همسایه پرید. مرد همسایه خروس را دید و کیش کرد خروس پرید و رفت روی دیوار و برای اینکه به مرد همسایه ثابت کند از او نترسیده آوازی سر داد که صدایش تا هفت خانه آن طرف تر رفت. مرد همسایه که عصبانی شده بود به خروس گفت وقتی تو را گرفتم و داخل دیگ آبگوشت انداختم قوقولی کردن یادت می رود. بار دیگر ماجرا تکرار شد خروس روی دیوار رفت، آواز سر داد و داخل حیاط همسایه دانه دید، به حیاط رفت و مشغول خوردن دانه شد؛ مرد همسایه او را گرفت. ناگهان صدای صاحبش را شنید. او از همسایه اش می پرسید که خروس مرا ندیدی؟ با شنیدن صدا، خروس جان تازه ای گرفت، فرار کرد و روی دیوار پرید و نجات پیدا کرد. روز بعد ماجرا تکرار شد و خروس با دیدن دانه های بیشتر به حیاط همسایه رفت و دوباره گیر افتاد؛ ناگهان صدای زنگ در شنیده شد. همسایه درحالی که خروس را زیر بغل زده بود در را باز کرد و صاحب خروس را دید که سراغ خروس را می گرفت. مرد همسایه اظهار بی اطلاعی کرد. خروس که صدای صاحبش را شنید خود را جابه جا کرد؛ صاحب خروس به همسایه گفت حالا حیاط را نگاه کن شاید جایی باشد. همسایه گفت: به هرکسی که قبول داری قسم که من خروس تو را ندیدم. صاحب خروس که دم خروس را دیده بود گفت: قسم نخور که باور است، دم خروس برابر است. این مصداق کسی است که دیگران را با رفتار ناپسندش به زحمت می اندازد و خیال می کند مردم نمی دانند او چه کار می کند.
بخشی از کتاب قصه ی ما مثل شد 8 از انتشارات به نشر
اندازه ی خنده
... غیر از خدا هیچکس نبود.
روزی روزگاری مرد ساده دلی در شهری زندگی می کرد که کمتر حرف گوش می داد و بیشتر با رفتارهای خودش دل خوش بود. روزی در خانه نشسته بود که همسرش به او گفت: «این چند روزه در خانه را نگاه کردی؟»
چه طور ممکن است در خانه را نگاه نکرده باشم؟ مگر این چند روز از دیوار خانه رفته ام و برگشته ام!
همسرش سری تکان داد و گفت: « اگر در این چند روز به در خانه نگاه کرده بودی، می دیدی که در خانه شکسته. حالا زود باش برو به نجار بگو یک در برای خانه بسازد.»...
کتاب قصه ی ما مثل شد هشتمین جلد از این مجموعه نوشته ی محمد میرکیانی و تصویرگری محمد حسین صلواتیان توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.
فهرست
قصه ی ما مثل شد
دزد و رفیق
خروس همسایه
دو شمشیر
اندازه ی خنده
کلاغ و کبک
پنبه زن و نانوا
ارباب و انجیر
قاضی و آسمان
شاگرد و استاد
باران و ناودان
آهو و رستم
همسایه و طناب
آدم و چاه
ترازوی روباه
دو آدم و یک سکه
شاخ اسکندر
دعوای مورچه ها
ارباب بی پول
نگاه نامهربان
گردوی بازار
دو نفر باهم
پسر و شیرینی
- نویسنده: محمد میرکیانی
- تصویرگر: محمدحسین صلواتیان
- انتشارات: به نشر
مشخصات
- نویسنده محمد میرکیانی
- تصویرگر محمدحسین صلواتیان
- انتشارات به نشر
نظرات کاربران درباره کتاب قصه ی ما مثل شد 8 | انتشارات به نشر
دیدگاه کاربران