محصولات مرتبط
کتاب ترسناک تر از واقعیت نوشته ی آنتونی هوروویتس و ترجمه ندا شادنظر توسط نشر ایران بان به چاپ رسیده است.
کتاب فوق سیزده داستان بسیار مهیج و ترسناک را برای نوجوانان و جوانان روایت می کند. داستان هایی معما گونه از خون آشام ها، گرگینه ها، زامبی ها و ... که مخاطب را تا پایان در پی کشف رازهایشان به دنبال خود می کشند. در داستان چی کسی دارشان را کشت؟ ماجرای مردی به نام هنری را می خوانیم که از نوجوانی عاشق نوشتن رمان های ترسناک بوده؛ او در سن نوزده سالگی پدر و مادرش را در سانحه ای از دست می دهد و برای گذران زندگی مجبور به کار کردن در یک مشاور املاک می شود. هنری شب ها نیز در محل کارش می خوابد و ساعت ها مشغول تایپ کردن رمانی برای نوجوانان می شود. هنری یازده سال از بهترین سال های عمرش را صرف نوشتن رمانش می کند و اسم آن را حلقه ی شیطان می گذارد. سپس با اشتیاق تمام آن را برای ناشری معروف ارسال می کند تا به چاپ برساند اما بعد از چند روز نامه ای به دست هنری می رسد که رمان نیز ضمیمه ی آن است. ناشر در نامه نوشته بود که رمان بسیار ترسناک و سرشار از خشونت است و امکان چاپ آن برای نوجوانان وجود ندارد. هنری شکست خورده و مایوس مدت ها در بستر بیماری می افتد اما روزی به طور اتفاقی در یک کتابفروشی رمانی به نام "سیرک عجایب" به نویسندگی دارشان توجه اش را جلب می کند. بعد از خرید کتاب و خواندن داستانش متوجه می شود که موضوع کتاب از رمان حلقه ی شیطان کپی برداری شده است. هنری با خودش فکر می کند که ناشر یک نسخه از رمان او را به دارشان داده تا با کمی تغییرات بازنویسی کرده و به چاپ برساند. بعد از مدتی دارشان به واسطه ی رمان سیرک عجایب در همه ی دنیا بسیار معروف می شود و این موضوع نفرت هنری و حس انتقام جویی اش را برمی انگیزد. بلاخره یک روز هنری تصمیم می گیرد تا دارشان را برای همیشه از صفحه ی روزگار محو کند. به این ترتیب نقشه ای بسیار زیرکانه طراحی می کند تا بدون هیچ ردی از خودش او را به قتل برساند...
فهرست
مردی که دارشان را کشت روی زندگی ات شرط ببند بی ام و مرموز روبات پرستار کابوس سفرر خونین به فرانسه مزایده ی خونین صندلی قاتل ارتباط اسرارآمیز کایت مرگبار قطار ایکس هفت ضربه ی چاقو
برشی از متن کتاب
تاکسی قدیمی با بدنه ی خط خطی و پنجره های غبار گرفته و موتوری درب و داغون با تلق تلوق فراوان، کنار خیابانی باریک نزدیک یک مغازه توقف کرد؛ مغازه ای که فانوس، صندلی، جعبه و شطرنج می فروخت و همه ی آن ها را از بالا تا پایین دیوار آویزان کرده بود. چارلز آچلی پرسید: ـ همین جاست؟ راننده لبخند زنان گفت: ـ آره. چارلز گفت: ـ اما این که هتل نیست. مادرش توضیح داد: ـ این جا یه هتل آپارتمانه. دقیقا مثل هتل نیست. واقعیت این بود که چارلز آچلی دوست نداشت به مراکش برود. آن ها به تعطیلات آمده بودند، اما تا آن جایی که او می دانست، پایتخت مراکش گرم و مرطوب بود و نه ساحلی داشت، نه رستوران مجللی، نه تفریحگاهی. در هتل هایش هم فقط می توانستی بنشینی و روزنامه یا کتاب بخوانی. حالا که او از کتاب بیزار بود، چه باید می کرد؟ بدتر از همه، غذای آن جا بود. آدم هایش هم یا کم انگلیسی حرف می زدند یا اصلا بلد نبودند. همه جا پر از پشه و مگس بود و باید ساعت ها راه جان می کند. تا از میان زمین های متروک بگذرد و برای بالا رفتن از کوه هم باید کلی جان می کند. با این اوصاف، ترجیح می داد خانه بماند. اما طبق معمول، چاره ی دیگری نداشت. چارلز پانزده ساله، تنها پسر رپرت آچلی، وکیلی موفق بود. مادرش، نورن آچلی، برای مجلات زنان، مقاله می نوشت. هر سه آن ها در ویمبلدون، جنوب لندن زندگی می کردند و چارلز به مدرسه ای محلی رفت و آن جا تا می توانست تلاش می کرد که به دردسر نیفتد، اما تلاشش آن قدر کافی نبود که باعث پیشرفتش شود. او از آن دسته پسرهایی بود که هرگز نمی توانستی بگویی پسر بدی است؛ اما بی شک لوس بار آمده بود و علاقه ای به غذاهای اماده ی بیرون، بازی های کامپیوتری و تیم فوتبال منچستر یونایتد نداشت. اگر به خودش بود تا ساعت دوازده در رختخوابش می ماند و تمام بعد ازظهر تلویزیون تماشا می کرد و هم زمان مزغ سرخ شده و سیب زمینی می خورد. خیلی عجیب بود که اضافه وزن داشت، البته نمی شد دقیقا گفت که او چاق است. فقط با موهای ژولیده ای که هرگز شانه شان نمی زد و جوش هایی که در صورتش پراکنده بودند، ناسالم به نظر می رسید. او شلوار جین گشاد و تی شرت های مارک دار می پوشید و لباس مدرسه اش نیز کهنه و از ریخت افتاده بود. از ظاهرش می شد گفت که قلدر و شرور است. یکی دوبار با بعضی از پسرهای کوچک تر مدرسه اش دعوا کرده بود، اما آن قدر باهوش بود که از مسئولیت شانه خالی کند و با آن که معلم ها به او شک می کردند، هرگز نمی توانستند مدرک کافی علیه او پیدا کنند. پدر و مادرش او را تحسین می کردند و خطاهای او را نمی دیدند. یک بار نورن تمام شب در صف ایستاده بود تا مطمئن شود اولین پسر محله شان است که پلی استیشن تری می خرد و رپت جیب های او را پر از پول می کرد. چارلز هر چه می خواست به دست می آورد...
نویسنده: آنتوانی هوروویتس مترجم: ندا شاد نظر انتشارات: ایران بان
نظرات کاربران درباره کتاب ترسناک تر از واقعیت - ایران بان
دیدگاه کاربران