loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مسافری با پاپوش های جهنمی - نشر هوپا

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب مسافری با پاپوش های جهنمی نوشته ی سید فلاش من و ترجمه ی نسرین نوش امینی توسط انتشارات هوپا به چاپ رسیده است.

بادی اِستِبینز پسری نوجوان است که همراه خواهر بزرگترش لیز، که یک وکیل است، در خانه‌ا‌ی موروثی و بسیار قدیمی بالای یک تپه‌ زندگی می کند. آن دو مدتی قبل پدر و مادرشان را بر اثر یک سانحه از دست داده اند و تنها چیزهایی که از پدر و مادر برایشان باقی مانده، خانه ای قدیمی و لوازم عتیقه ی موجود در آن است؛ بدهی هایی نیز از پدرشان باقی مانده که بچه ها باید آن را پرداخت می کنند و این در حالی است که آنها فقط همین یک خانه را دارند و تنها با فروش آن می توانند از عهده ی این کار بر آیند؛ اما بادی دوست ندارد خانه و اتاق محبوبش را از دست بدهد و تنها کاری که از دستش برمی آید این است که جواب تلفن های خریداران را ندهد! این خانه در اصل از پدرِ پدربزرگشان به آنها رسیده؛ کسی که به ارواح اعتقاد داشت و ادعا می کرد می تواند به وسیله‌ی یک شیپور عتیقه متعلق به جدش (که یک دزد دریایی معروف بوده)، با آنها ارتباط برقرار کند. بادی هم خیلی دلش می خواهد بتواند به کمک آن شیپور که از پدربزرگ به یادگار مانده، با ارواح ارتباط برقرار کرده و از آنها برای حفظ خانه شان کمک بگیرد. یک روز زنی برای مشاوره‌ی حقوقی با لیز تماس می گیرد و از او می خواهد برای دیدنش به طبقه‌ی سیزدهم ساختمانی برود که بر حسب اتفاق سالها پیش پدربزرگشان در آنجا کار می کرده. لیز برای برطرف کردن حس کنجکاوی اش در این باره، به آنجا مراجعه می کند و بعد از آن به خانه برنمی گردد و تلفنش را هم جواب نمی دهد. وقتی تا فردای آن روز هیچ خبری از او نمی شود، بادی که در جریان موضوع قرار داشت، با نگرانی به آن آدرس مراجعه می کند اما دربان ساختمان به او می گوید که آنجا طبقه‌ی سیزدهم ندارد! بادی سوار آسانسور قدیمی ساختمان می شود و بعد از ماجراهایی سر از طبقه‌ی سیزدهم در می آورد و...

کتاب مسافری با پاپوش های جهنمی نوشته ی سید فلاش من و ترجمه ی نسرین نوش امینی توسط نشر هوپا به چاپ رسیده است.

 

تامین محتوا: تحریریه فروشگاه اینترنتی کتابانه


برشی از متن کتاب


آن قدر جا خورده بودم که صدایم توی گلویم خفه شده بود. یک دفعه ای دیدم‌چند تا چنگک پرواز می کنند طرف کشتی ما. چنگک ها جلو آمدند و مثل عقاب چنگ انداختند به نرده‌ی لبه‌ی عرشه. دزدان دریایی از طناب هایی که یک سرش به چنگک ها بسته شده بود،‌آویزان شدند و سر خوردند طرف کشتی ما‌. شیپور را گرفتم جلوی دهانم و نعره زدم: "دارن می آن! خونین پنجه ها! ناخدا! ناخدا! دارن می آن توی کشتی! خونین پنجه ها!" دزدهای دریایی مثل عنکبوت روی طناب ها سر می خوردند و می پریدند توی عرشه‌ی ما. حتی یک نفر هم روی عرشه نبود که باهاشان در بیفتد. فقط سکان دار کشتی بود و همان جاشویی که گنداب را توی دریا می ریخت. خونین پنجه ها توی یک چشم به هم زدن نوک شمشیرشان را گذاشتند روی گردن این دو نفر و آن ها هم بی چون و چرا تسلیم شدند. بعد خونین پنجه ها دریچه را بستند و باقی ملوان ها و جاشوها را توی گنداب خانه گیر انداختند. همان موقع ناخدا کِرَکِستون مثل قرقی از کابین نقشه پرید بیرون. توی یک دستش شمشیری کوتاه بود و توی آن یکی خنجری تیز برق می زد. توی یک چشم به هم زدن از پلکان پایین آمد و حمله ور شد طرف دزدهای دریایی. صدای چکاچک شمشیر همه جا را پر کرده بود. شمشیرها که به هم می خوردند، جرقه می زدند و جرقه ها می پریدند هوا. دزدها مثل مور و ملخ ریخته بودند دور ناخدا‌ چشم هایم را بسته بودم  و نفسم را توی سینه نگه داشته بودم. هر باز که چشم باز می کردم، منتظر بودم ناخدا را ببینم که خونین و مالین افتاده کف عرشه. ولی او همان طور که نعره می زد، فحش می داد و شمشیر می زد و دزدها را پس می زد. "پشه های مفنگی هالو! گم شین از کشتی من بیرون. شارلاتان های شکم گنده!" چنگک هایی که به نرده‌ی لب عرشه چسبیده بودند، کشتی خونین پنجه را چسبانده بودند به ما و حالا دزدهای دریایی از روی عرشه‌ی کشتی شان می پریدند روی عرشه‌ی ملکه‌ی خندان. انگار ناخدا کرکستون چاره ای جز عقب نشینی نداشت. خنجرش را چرخاند و کلاه یکی از دزدهای دریایی را پراند هوا و بعد یک دفعه ای پرید روی نردبان طنابی دکل. پشت داده بود به نردبان طنابی و همان طور شمشیر می زد و از پشت پله ها را یکی یکی بالا می آند. دزدهای دریایی هم یکی یکی از نردبان طنابی بالا می رفتند و ناخدا هم مجبور می شد بالاتر برود. ناخدا همان طور عقب عقب پله ها را دانه دانه بالا می آمد و هر لحظه به من نزدیک تر می شد و دزدان دریایی هم دنبالش. یک دفعه ای از کشتی خونین پنجه صدایی مثل غرش خرس بلند شد و دیدم مردی شکم گنده مثل خرس پاهایش را از هم باز کرده و ایستاده لب عرشه‌ی خونین پنجه. ریش و پشم فرفری و سرخش آن قدر زیاد بود  که روی شانه هایش را کامل پوشانده بود. آن قدر سرخ که انگار آتش افتاده بود توی ریش هایش. "به خدا که این رفیق قدیمی خودمه! دزد دریایی نجیب زاده، ناخدا استبینز!...

نویسنده: سید فلاش من مترجم: نسرین نوش امینی انتشارات: هوپا  



نظرات کاربران درباره کتاب مسافری با پاپوش های جهنمی - نشر هوپا


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مسافری با پاپوش های جهنمی - نشر هوپا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل