کتاب اژدهای سرخ - توماس هریس

کتاب اژدهای سرخ به قلم توماس هریس و ترجمه ی سهیل صفاری در نشر دایره به چاپ رسیده است.

کتاب "اژدهای سرخ"، رمانی پلیسی است و داستانی جنایی و مهیج را برای مخاطب روایت می کند. قصه به دنبال انتشار اخبار مربوط به قتل های فاجعه بار و پیاپی دو خانواده در "بیرمنگام" و "آتلانتا" آغاز می گردد که مسبب آن ها، "فرانسیس دلارهاید"، قاتلی روانی می باشد. شخصیت اصلی داستان، "ویل گراهام"، مردی باهوش و ذکاوت فراوان است که در گذشته به عنوان مامور فعال و زبردست، در سازمان اف بی ای واشنگتن، مشغول به کار بوده و در زمان فعالیتش، موفق به شناسایی دو قاتل زنجیره ای شد. اما به دنبال اتفاقاتی وحشتناک و تلخ تصمیم گرفت، خود را بازنشسته کرده و زندگی آرام و بی دغدغه ای را در پیش بگیرید. در واقع، وی طی انجام ماموریتی، جهت شناسایی یکی از قاتلین تحت تعقیب، به نام دکتر "هانیبال لکتر"، توسط این تبهکار اسیر شده و در حد مرگ شکنجه می شود؛ این واقعه بر روح و ذهن گراهام تاثیرات بسیار منفی ای گذاشته و او را منزوی می کند. در همین راستا، به "فلوریدا" نقل مکان نموده و در همین منطقه، به طور اتفاقی با "مالی"، زنی زیبا و جذاب آشنا شده و سپس با او پیمان زناشویی می بندد. اما قتل عام های دلارهاید، موجب می گردد تا "جک کرافورد"، کاراگاه جنایی سازمان اف بی آی و همکار سابق ویل، به دلیل پیچیدگی های موجود بر سر راه کشف هویت قاتل مورد نظر و هم چنین مهارت ویل مجددا سراغ وی رفته و با اصرارهای مداوم او را برای پذیرش همکاری آتی برای ماموریت مذکور، راضی کند؛ با پذیرفتن این ماموریت از جانب گراهام، داستانی مهیج آغاز می گردد.

برشی از متن کتاب

ویل گراهام، کرافورد را در پشت میزی که در فاصله ی میان اقیانوس و خانه قرار داشت نشاند و لیوانی چای سرد به او داد. جک کرافورد به خانه ی قدیمی دوست داشتنی نگاهی انداخت، چوب های به کار رفته در آن زیر نور درخشان به رنگ نمک سیم گون بود. کرافورد گفت: «من می بایست مچ تو را در ماراتن می گرفتم، وقتی که کارو ول کردی. تو این جا نمی خوای درباره ش حرف بزنی.» «من نمی خوام هیچ جا درباره ش حرف بزنم، جک تو باید درباره ش چیزی بگی. خب بگو ببینم. فقط هیچ عکسی در کار نباشه. اگه عکسی همراهته همین الان بذار توی کیفت. مالی و ویلی الان برمی گردن.» «چقدر درمورد قضیه می دونی؟» گراهام گفت: «همون چیزایی که تو میامی هرالد و تایمز اومده. دو تا خانواه به فاصله ی یک ماه از هم توی خونه شون کشته شدن. توی بیرمنگام و آتلانتا، کیفیت کار مشابه بود.» «مشابه نه. همون بود.» «تا حالا چند نفر اقرار کردن؟» کرافورد گفت: «بعد از ظهر که پرسیدم هشتاد و شش تا. عوضیا، هیچ کدوم جزئیات رو نمی دونستن. قاتل آینه هارو شکسته و تکه هاشونو به کار برده. اونا هیچ کدوم اینو نمی دونستن.» «چیز دیگه ای هم هست که به روزنامه ها نداده باشن؟» «اون مو طلایی راست دست و واقعا قویه. کفش شماره ی یازده می پوشه. می تونه گره ملوانی بزنه. دستکش نرم به دستش بوده.» «اینارو که علنی گفته بودی.» «اون قفلارو نتونسته راحت باز کنه. از شیشه بر و فنجان مکنده استفاده کرده. در ضمن گروه خونیش AB مثبته.» «کسی مجروحش کرده؟» «در این مورد چیزی نمی دونستیم. ما گروه خونی رو از روی بزاق و منی تعیین کردیم. اون یک خود ارضاست.» کرافول به دریای آرام زل زد و ادامه داد: «ویل! می خوام یه چیزی ازت بپرسم. تو همه ی این ها رو توی روزنامه دیدی. مورد دوم توی تلویزیون پخش شد. هیچ وقت فکر کردی که با من تماس بگیری؟» «نه.» «چرا نه؟» «جزئیات زیادی در مورد اول در بیرمنگام نبود. امکان داشت هر چیزی باشه. انتقام، یک خویشاوند.» «اما بعد از دومی تو می دونستی چه خبره.» «آره یک جانی روانی. بهت زنگ نزدم چون نمی خواستم بزنم. می دونم همین الان چه کسایی رو داری که روی این قضیه کار کنی. بهترین آزمایشگاه رو داری. تو هایملیش رو در دانشگاه هاروارد و بلوم رو در دانشگاه شیکاگو داری ....» «و تو رو هم این جا دارم که موتورهای لعنتی قایق هارو تعمیر می کنی.» «گمان نمی کنم برات بتونم مفید باشم، جک. دیگه هرگز به این کار فکر نمی کنم.» «واقعا؟ تو دو نفر را گیر انداختی. آخرین دو نفری که داشتیم تو گیر انداختی.» «چطور؟ با انجام دادن همون کارهایی که تو و بقیه انجام می دین.» «نه، این به طور کامل درست نیست ویل. تو این طوری فکر می کنی.» «گمان می کنم طرز فکر کردن من گند زیادی بالا آورده بود.» «تو به طرز غیر قابل توجیهی، جهش هایی ایجاد کردی.» گراهام گفت: «از روی شواهدی که وجود داشت.» «مطمئنا. مطمئنا شواهد بودن. شواهد کافی – بگذریم. قبل از دستگیری طرف ...

نویسنده: توماس هریس مترجم: سهیل صفاری انتشارات: دایره