محصولات مرتبط
دربارهی کتاب آهنگ های شکلاتی
کتاب آهنگ های شکلاتی، یکی از بهترین نمایشنامههای "اکبر رادی" میباشد. کتاب "آهنگ های شکلاتی"، نمایشنامهای را با محوریت معضلات و اختلافهای جوانان با خانوادههای خود و جامعه را شرح میدهد. شخصیتهای اصلی داستان، پسر جوان و پیرمردی هستند که نویسنده، هیچ عنوان و نام مشخصی را برای آنها تعیین نکرده است. ماجرای قصه، در فضای آرام و ساکت یک پارک و در نیمههای شب و زمانی رخ میدهد که این دو شخص به طور اتفاقی با یکدیگر ملاقات کرده و به صحبت با هم میپردازند.
پسر جوان، فارغ التحصیل رشته ی برق می باشد و با فعالیت در یک تعمیرگاه لوازم برقی، به امرار معاش می پردازد؛ وی با پدر و مادر خود اختلاف های عمده ای داشته و از همین روی، دو هفته ی پیش، منزل پدری اش را ترک کرده و هم اکنون در مسافرخانه ای بسیار کثیف و شلوغ، واقع در "ناصر خسرو"، روزگار سختی را پشت سر می گذارد.
این جوان در طی ملاقات خود با پیرمرد قصه، از دغدغه های زندگی و فکری اش با او سخن می گوید؛ دغدغه هایی که موجب گردیده وی از منزل و عزیزانش روی گردانده و به زندگی سخت و غیر قابل تحمل کنونی تن بدهد. در ادامه، نویسنده، جزئیات گفت و گوی این دو شخص را شرح داده و خواننده را با خود همراه می سازد.
بخشی از کتاب آهنگ های شکلاتی
یک نیمکت سنگی زیر شاخه های افشان یک درخت بید و تیر چراغی که از زاویه به صحنه می تابد... پارک خلوت شده است.
***
پیرمرد گردش کنان می آید و روی نیمکت می نشیند. آدمی است معمولی که نکته ی قابل وصفی در ظاهر او نیست. با دستمال آهسته خودش را باد می زند و پشت گردن و زیر چانه اش را از نم و نای عرق پاک می کند، و آن گاه محو تماشای دختر و پسر جوانی می شود که دست در دست هم دارند و پسر جوان نجواگرانه و دختر مسحور زمزمه های پسر (و هر دو بی توجهی به پیرمرد) خرامان از برابر او می گذرند. کمی که آن دو گذشتند، جوان با یک کوله از سمت مخالف وارد می شود. قیافه ی ظریف و اندام متناسبی دارد. زنجیر طلایی به گردن انداخته، تی شرت زرد، شلوار لی، کفش های کتانی پوشیده و موهایش را از عقب بسته آویزان کرده است.
جوان: ساعت چنده پدرجان؟
پیرمرد: ساعت ندارم پسرم.
جوان: باید دوروبر یازده باشه.
پیرمرد: بله، دیگه داره خنک می شه.
جوان: آه... (خسته شدم.)
پیرمرد: بفرمایین... (قدری کنار می کشد.)
جوان: (کوله را گوشه ی نیمکت می نشاند.) این کوله ی لعنتی!
پیرمرد: معلومه خیلی وقته راه می رین.
جوان: یه کم که بشینم درست می شه دوست عزیز! (پایش را به لبه نیمکت گذاشته، پاکت سیگاری از لای جورابش درمی آورد و نگاهی به اطراف دور می کند.) بله، پارک هم داره از جنب و جوش می افته. (سیگاری به لب می گذارد و پاکت را جلوی پیرمرد می گیرد.) می کشی؟
پیرمرد: خیر، متشکرم.
جوان: کبریت؟
پیرمرد: سیگاری نیستم پسرم.
جوان: (سیگار را در پاکت و پاکت را لای جوراب فرو می کند.) آخرای شب باشه و بشینی تو این هوای نرم؛ اونم خشک و خالی!
پیرمرد: خب، بستگی به آدمش داره.
جوان: یعنی فقط پیاده روی؟
پیرمرد: پیاده روی برای ما ورزش مفرحیه.
جوان: که چی؟
پیرمرد: تماشای سرسره بازی بچه ها، یا جوان هایی که در گوشه های خلوت قدم می زنن... (روزنامه ی تاشده ای از جیب درمی آورد.) من شبی یکی دو ساعت توی پارک راه می رم و، سلانه سلانه برمی گردم خونه.
جوان: هیم! تو هم برای خودت عالمی داری پیرمرد!
پیرمرد: خب دیگه... این جا هم دنجه، هم به تریای پارک نزدیکه.
جوان: پس چطور من تورو هیچ وقت این طرفا ندیده م؟
پیرمرد: (با تفحص در چهره ی جوان.) متاسفانه... منم فکر نمی کنم شما رو دیده باشم.
جوان: (کنار پیرمرد می نشیند.) من گاهی رو این نیمکت نشسته م و یه سیگاری هم کشیده م.
پیرمرد: شما... دانشجویین؟
جوان: بودم... در سنه هزار و ششصد مهتابی!
پیرمرد: ول کردین؟
جوان: ظاهرا فارغ التحصیل شدم.
پیرمرد: باید هنر خونده باشین.
جوان: منظورت گرافیک و ایناس؟
پیرمرد: نقاشی، معماری...
جوان: از کجا اینو گفتی؟
پیرمرد: سر و وضع شما به رشته های علمی نمی خوره.
جوان: سر و وضع که ملاک رشته نمی شه عموجان!
پیرمرد: بالاخره مده؛ روحیه ی آدمو که نشون می ده.
جوان: امروزه مدم دیگه دمده شده هر کی یه جور می پوشه.
پیرمرد: ــ البته... ــ
جوان: (که دست ها را باز کرده روی پشتی نیمکت گذاشته است.) می خواد کارشناس هنر باشه یا مثل بنده لیسانس برق.
پیرمرد: آها... آقای مهندس! پس مشغولین...
کتاب آهنگ های شکلاتی به قلم اکبر رادی توسط نشر قطره به چاپ رسیده است.
- نوبسنده: اکبر رادی
- انتشارات: قطره
نظرات کاربران درباره کتاب آهنگ های شکلاتی | اکبر رادی
دیدگاه کاربران