محصولات مرتبط
دربارهی کتاب سمفونی پاستورال آندره ژید
کتاب سمفونی پاستورال اثر آندره ژید با ترجمهی اسکندر آبادی توسط نشر ماهی به چاپ رسیده است. شخصیت اصلی کتاب سمفونی پاستورال، کشیشی متاهل است که صاحب پنج فرزند میباشد. همسر این مرد، "املی" نام دارد؛ زنی مهربان و سختکوش که علی رغم ویژگیهای مثبت خویش، گاهی رفتارهای پرخاشگرانهای را نیز از خود بروز میدهد. داستان از یک روز برفی آغاز میگردد؛ روزی که به علت بارش بیش از حد برف و ایجاد راهبندان، رفت و آمد به کلیسا محدود میشود و به همین واسطه، مرد قصه، فرصتی کافی، برای اندیشیدن به خاطرات گذشتهی خود، و نحوهی آشناییاش با "ژرترود" را به دست میآورد؛ دختری زیبا و جوان که فرزندخواندهی اوست.
وی به عنوان راوی، به شرح دقیق جزئیات وقایع گذشته می پردازد. بنابراین همراه با او، به دو سال و نیم قبل، می رویم؛ زمانی که هم چون حالا، برف فراوانی می بارد. دخترکی سراسیمه نزد او آمده، از کشیش می خواهد تا جهت طلب مغفرت از خداوند به بالین پیرزنی رو به احتضار برود. بنابراین هر دو به اتفاق یکدیگر، سوار بر کالسکه، به سوی منزل پیرزن حرکت می کنند. اما وقتی به آن جا می رسند که او مرده است.
راوی به عنوان کشیش، اقدامات و برنامه ریزی های لازم جهت انجام مراسم تشییع و خاکسپاری پیرزن را انجام می دهد، در همین هنگام متوجه دختری پانزده ساله و نابینا می شود که ظاهری عجیب با موهایی پرپشت و کثیف دارد. در واقع این دختر همان ژرترود است که خواهر زاده ی متوفی می باشد و هیچ قوم و خویش جز او ندارد، و در چنین وضعیتی باید به نوانخانه فرستاده شود. اما راوی با تصور اینکه، این اتفاق خواست خداوند بوده و وی وظیفه دارد که مسئولیت دخترک را برعهده بگیرد، او را همراه با خود به منزلش می برد.
املی در ابتدا، با دیدن دخترک، به شدت عصبانی می شود و شوهرش را مواخذه می کند اما دقایقی بعد، پس از صحبت با کشیش، به حضور دختر در منزلش رضایت می دهد. غافل از این که حضور این دختر در خانه اش، عواقب زیادی به دنبال دارد و زندگی زناشویی و خانوادگی اش را دست خوش فراز و نشیب های فراوانی خواهد کرد.
بخشی از کتاب سمفونی پاستورال
آن قدر در مقایسه ها غرق شدم که پاک یادم رفت بگویم ژرترد از شنیدن کنسرت نوشاتل چقدر شادمان شد. از بخت خوش، آن شب سمفونی پاستورال اجرا شد. اگر از «بخت خوش» حرف می زنم، از این روست که واقعا آرزو داشتم ژرترود با این اثر پا به عالم موسیقی بگذارد. او دیر زمانی پس از ترک سالن خاموش ماند. عمیقا تحت تاثیر این اثر قرار گرفته بود. سرانجام به سخن آمد که: «آیا واقعا چیزهایی که شما می بینید به همین زیبایی اند؟»
«به کدام زیبایی عزیزم؟»
«به زیبایی صحنه ی کنار جوی آب»
نتوانستم بی درنگ به او پاسخ دهم، چون به این فکر می کردم که آن هماهنگی ها و هم آوایی های بی مانند جهان را نه چنان که هست، بلکه آن گونه که می توانست و باید باشد تصویر می کنند، یعنی عاری از پلیدی و گناه. تا آن وقت هنوز جرئت نکرده بودم از پلیدی و گناه و مرگ چیزی به ژرترود بگویم.
سرانجام گفتم: «آدم های بینا از سعادت خود بی خبرند.»
او بی درنگ فریاد زد: «اما من چه؟! من چشم ندارم، اما سعادت شنیدن را می شناسم.»
هم چنان که راه می رفتیم و او مانند کودکی خود را به بازوی من آویخته بود، گفت: «آقای کشیش، آیا درک می کنید که من چقدر خوش بختم؟ نه، نه، این را برای دلخوشی شما نمی گویم. نگاهی به من بیندازید! مگر نمی شود از چهره ی آدم خواند که راست نمی گوید؟ من که از روی صدا بلافاصله تشخیص می دهم طرف راست می گوید یا نه. یادتان می آید که یک بار به شما گفتم دارید گریه می کنید؟ همان روز که خاله (همسرم را می گفت) سرزنش تان کرد که شما هیچ کاری برایش نمی کنید و شما هم گریه تان گرفت. در جواب من گفتید که گریه نمی کنید و من فریاد زدم: «آقای کشیش، دروغ نگویید» آه، نیازی نبود گونه تان را لمس کنم تا بدانم گریه می کنید.
همان دم از صداتان فهمیدم که راست نمی گویید.» بعد بلند تکرار کرد: «نه، نیازی نبود گونه تان را لمس کنم.» سرخ شدم، چون هنوز در شهر بودیم و توجه چند رهگذر به ما جلب شده بود. ژرترود ادامه داد: «می بینید؟ سعی نکنید مرا گول بزنید. اولا که گول زدن یک نابینا کار خوبی نیست ...» و خنده کنان گفت: «تازه فایده ای ندارد. راستش را بگویید، آقای کشیش! شما که بدبخت نیستید، هستید؟»
می خواستم در سکوت به او بفهمانم که بخشی از خوشبختی ام را وامدار او هستم. دستش را به لبانم بردم و پاسخ دادم: «نه، ژرترود! نه! من بدبخت نیستم. آخر چرا باید بدبخت باشم؟»
«با این حال گاهی گریه می کنید.»
«بله، گاهی.»
«از آن دفعه به بعد هم؟»
«نه، از آن دفعه تا حالا دیگر گریه نکرده ام.»
«هیچ وقت هم نخواسته اید گریه کنید؟»
«نه، نخواسته ام، ژرتردود!»
«خب، حالا جواب این یکی را بدهید! آیا از آن موقع تا حالا هیچ سعی کرده اید مرا گول بزنید؟»
«نه، فرزندم.»
«قول می دهید هیچ وقت سعی نکنید مرا گول بزنید؟»
«قول می دهم»
«پس زود بگویید ببینم، من قشنگم؟!...
- نویسنده: آندره ژید
- مترجم: اسکندر آبادی
- انتشارات: ماهی
مشخصات
- نویسنده آندره ژید
- مترجم اسکندر آبادی
- نوع جلد جلد نرم
- قطع جیبی
- نوبت چاپ 3
- سال انتشار 1398
- تعداد صفحه 91
- انتشارات ماهی
نظرات کاربران درباره کتاب سمفونی پاستورال | آندره ژید
دیدگاه کاربران