محصولات مرتبط
کتاب یک زن بدبخت نوشته ی ریچارد براتیگان با ترجمه ی حسین نوش آذر توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
ریچارد براتیگان، کتاب یک زن بدبخت را در ماه های پایانی عمرش به رشته ی تحریر درآورد اما قبل از این که آن را به چاپ برساند، دست به خودکشی زد و به عمر خویش پایان بخشید. شانزده سال پس از مرگ براتیگان، تنها فرزندش، متن کتاب را پیدا کرده، آن را جهت چاپ در اختیار ناشر مورد نظر خود قرار داد. در واقع، این اثر، سفرنامه ای پرکشش و خواندنی، در قالب داستان می باشد که جزئیات آخرین سفر ریچارد براتیگان، در طی سال 1982 را برای مخاطب شرح می دهد. نویسنده با استفاده از بیانی ساده و صمیمی، از مکان های مختلف اقامت خویش و اتفاقاتی که در این مناطق برایش رخ داده، سخن می گوید.
عنوان کتاب نیز برگرفته از ویژگی و گذشته ی فراموش ناشدنی یکی از مکان هایی می باشد که برای مدتی کوتاه، محل اقامت نویسنده بوده است؛ اتاقی که مدت ها پیش، زنی افسرده و غمگین، خود را درون آن حلق آویز نموده بود، موضوعی که همواره، موجب رنجش و آزار روحی و روانی براتیگان می شد و تمامی توجه و تفکرات او را به خود جلب می کرد. به طور کلی می توان گفت که توصیف دقیق جزئیات و حوادث مختلف، بر جذابیت و زیبایی کتاب افزوده، آن را به اثری خواندنی برای مخاطب مبدل ساخته است.
برشی از متن کتاب
دقیقه ای پیش دوباره رفتن بیرون و بعد از یک غیبت سه روزه از این صفحات، مجددا شروع کردم به نوشتن و در همان حال از دور دست صدای رعد هم به گوش می رسد. سه روز گذشت. امروز بیست و پنجم جون است و من هنوز همان جایی هستم که شروع کرده بودم به کار: نشسته ام در ایوان و در همان حال هوا هنوز طوفانی ست. طوفان سه روز پیش چندان هم پر زور نبود. با عظمت در پهنه ی آسمان خودی نمایاند و قدرتش را به رخ کشید، اما نتوانست بر فراز مزرعه ام به یک طوفان واقعی بدل شود؛ بر حذر ماند و سرانجام به امپراطوری فراموشی آذرخش ها رفت و گم شد. پیش خودم فکر می کنم امپراطوری فراموشی آذرخش ها هم مثل خانه ی سالمندان است. فقط با این تفاوت که در آنجا آذرخش ها به جای آدم ها راهرو را گز می کنند و در همان حال از غذا شکایت دارند: «دندونام که هنوز سالم ن. چرا فرنی می دن به خوردم؟» یا این که بی هیچ تکان و جنبشی در بستر افتاده اند و به سقف اتاق خیره مانده اند، تا این که پرستار وارد اتاق شود و آذرخش پیر را به پهلو بخواباند با این قصد که زخم بستر نگیرد. دقیقه ای پیش وقتی بیرون بودم، از آسمان هیچ صدایی نمی آمد. فقط صدای پرندگان را می شنیدم. پرندگان با آوازشان آسمان را به تملک خود درآورده اند. گفتم که اینجا، در همین نزدیکی ها برکه ای هست پر از یخ آب؟ آب این برکه زمانی سکوت سپید رنگی بوده است بر تن کوهستان. خورشید این سپیدی را به صدای آب ترجمه می کند و رود هم این برف های پر سر و صدا را با خود به خلیج مکزیک می برد. برف هایی که زمانی مانند معجزه ی سکوت سفید در نهایت کمال کوه ها را می پوشاندند، چنان که گویی هر دانه برف مذهبی قائم به ذات و جنبش آن در هوا محرابی بوده است، اکنون مانند فیلم باوری – بویز پر سر و صداست. نمی توانم بیش از این منتظر وصف طوفانی بمانم که وجود ندارد. برای همین امروز صبح گزارشی کوتاه از زندگی ام در مزرعه به دست می دهم. در میان وقایعی که در این کتاب اتفاق افتاده، موضوع زندگی روزانه شاید تا اندازه ای شگفت انگیز به نظر آید. شاید بهتر باشد درباره ی زندگی عاطفی ام در بهار امسال که از برخی لحاظ ممکن است برای تان جالب تر باشد چیزهایی بگویم. اجازه بدهید این کار را بکینم: سکه ای برمی دارم و شیر یا خط می کنم؛ زندگی روزانه در صبح روزی در مونتانا با گزارشی مختصر از زندگی عاطفی نویسنده ی این داستان. سکه ندارم. باید بروم به آشپزخانه و از آن جا یک سکه بیاورم. با یک سکه برگشتم و حالا سکه را می اندازم هوا. شیر: زندگی روزانه. وقتی شناختمش، تقریبا یک هفته بود که در بوزمن درس می دادم. غروب آن روز در کافه های بوزمن خودم را ساخته بودم و هر چند که پام از دو جا شکسته بود حالم خوب بود ...
- نویسنده: ریچارد براتیگان
- مترجم: حسین نوش آذر
- انتشارات: مروارید
مشخصات
- نویسنده ریچارد براتیگان
- مترجم حسین نوش آذر
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 7
- سال انتشار 1398
- تعداد صفحه 136
- انتشارات مروارید
نظرات کاربران درباره کتاب یک زن بدبخت - ریچارد براتیگان
دیدگاه کاربران