محصولات مرتبط
دربارهی کتاب کلبه ای در مزرعهی برفی
"کلبه ای در مزرعه ی برفی"، مجموعه ای از چهل داستان کوتاه و شیرین است؛ داستان هایی با شخصیت ها و موضوعاتی متفاوت که روایت هایی خواندنی را در اختیار مخاطب قرار میدهد. در داستان "کلبه ای در مزرعه ی برفی"، روایت بخشی از سرنوشت پیرمردی را میخوانیم که در کنار همسرش زندگی آرامی را سپری میکند. او و زنش، صاحب یک پسر هستند که هم اکنون به مردی بالغ تبدیل شده است و زندگی مستقلی را اداره میکند. پیرمرد قصه، به شغل کمانچه سازی میپردازد؛ در نواختن کمانچه نیز تبحر خاصی دارد.
او، همواره از گذشتههای بسیار دور، به هنگام نواختن کمانچه، در رویاهایش، خود را درون کلبه ای در یک مزرعه ی برفی مییابد که در مکانی نامعلوم قرار دارد؛ مکانی به دور از شهر و در نقطه ای که تنها امثال آن را میتوان در قصه ها پیدا کرد. از همین روی، از دوران جوانی، فکر سفر و یافتن این کلبه ی رویایی را در سر میپروراند؛ اما تاکنون نتوانسته است سفرش را محقق سازد. زیرا همواره، ترس از دست دادن خانواده و مال و اموالش، مانع از این کار شده است. داستان کتاب، از جایی آغاز میشود که پیرمرد قصه، بر خلاف گذشته، و بدون هیچ تردید و نگرانی ای تصمیم میگیرد، آرزوی قلبی و قدیمی اش را عملی کند. بنابراین بدون توجه به نارضایتی همسرش، با عزمی راسخ، بار سفر خود را میبندد و سوار بر تاکسی، به سوی کلبه ی رویایی اش به حرکت در میآید و با ماجراهایی خواندنی مواجه میشود.
این کتاب مجموعه عناوین زیر را در برمی گیرد:
سونیا، فلوریا، نامه ای از دهکده، آقا جلال، پاییز، پشت مرز، هراس، فلامینگوی شماره 13 آب های خزر، لجن، مجسمه، گم شده، آشغال، خورشید، شب گرد، تنهایی، شکست با هیچ، مهمانی، در، کلبه ای در مزرعه برفی، درخت گردو، عصیان، گروتسک، حکایت، فاطمه، زاپاتا، اولدوز، کبریت های نم کشیده، پیکر تراش، باران زنی است به نام شیرین، ممدآرتیست، عاشیق، سفر به خیر کوچولو، سفر طولانی خانم بازیگر، گودزیلا، پرتره، سایه های راه راه، وقتی کفش ها جفت می شوند، آسمانی از بادکنک، خیابان پاییز و سلطان.
بخشی از کتاب کلبهای در مزرعهی برفی
فلوریا
«فلوریا رو به دیوار سنجاق کردم و اومدم. یعنی کشتمش. من عبور سوزنو از لای مویرگ هاش دیدم. شاید اگر کس دیگه ای جای من بود، این کار رو نمی کرد، یعنی به اون رحم می کرد، من اما بهش رحم نکردم... اونو کشتم... خواستم راحت بشه.»
سیگاری گوشه ی لبش گذاشت و در حالی که آن را روشن می کرد، ادامه داد: «اون دیگه به درد ما نمی خورد، چون برامون عادی شده بود. اگه من هم نمی کشتمش، تنهایی اونو از پا در می آورد. می دونین، آخه اون خیلی تنها بود.»
بعد پکی عمیق به سیگار زد و از خنده ریسه رفت: «فکرشو بکنین بعد از این تو خونه م چه الم شنگه ای به پا می شه. زن و دخترم به یاد اون گریه می کنن و چشاشون پف می کنه.»
باز خندید. اما کسی با خنده اش همراه نشد.
فکر کرد کسی منظورش را نمی فهمد، زود گفت: «اون یه ماهی بود، یه ماهی قرمز و قشنگ. من اسمشو فلوریا گذاشته بودم. اون از نژاد ماهی های دریای کاراییب بود و هیچ اسمی جز فلوریا زیبنده ی اون نبود، فلوریا نام یکی از بی گناه ترین شخصیت های یک رمان خارجیه ...»
کسی چیزی نگفت. انگار نه انگار که او صحبت می کند. فقط نگاه اش می کردند. همه ی کسانی که به کافه می آمدند او را می شناختند و از نظر آن ها او یک آدم غیرطبیعی بود، به همین خاطر، جز یکی دو نفر هیچ کس با او گرم نمی گرفت. با این همه هیچ وقت مثل آن روز کلافه نشده بود. چون آن روز، آن یکی دو نفر دوستی هم که داشت، آن جا نبودند. احساس غربت کرد. سرش را پایین انداخت. ناراحت شده بود.
شاگرد کافه پرسید: «قهوه بیارم یا چای؟»
او آرام جواب داد: «چای.»
و بعد از چند لحظه ناگهان احساس کرد کسی می پرسد: «چرا اونو کشتی؟»
داد زد: «اونو کشتم تا دوباره زاده بشه. تا دوباره ما به اون فکر کنیم. تا دوباره مثل روز اول، روزی که اونو خریده بودم، موج ها و مرجان ها احاطه مون کنن ... کشتی ها سوت بکشن، فانوس های دریایی بدرخشن...«
کسی سوال نکرده بود، حیرت مشتری ها را که دید، متوجه شد اشتباه کرده است. زود صدایش را پایین آورد: «منو ببخشین. انگار حالم خوش نیست. شاید دیشب...»
ادامه ی ضعیف صدایش را میان صدای استکان ها گم کرد. آن جا دیگر جای ماندن نبود. قبل از آن که چای خود را بخورد بلند شد و حساب خودش را پرداخت می خواست بدون آن که جلب نظر کند، زود از آن جا برود؛ اما همین که به طرف نهر راه افتاد، پایش به میز خورد و ولو شد روی زمین.
«باید شماره ی عینکمو عوض کنم، چشمام خوب نمی بینه.»
از خجالت سرخ شده بود. بلند شد و در حالی که عمدا پایش را می لنگاند، از کافه خارج شد.
به خانه که رسید، حسابی خسته شده بود. زنش در حال نشسته بود و داشت تصویر فلوریا را می کشید. فقط سلام کرد و دیگر حرفی نزد. ترجیح داد روی مبل لم بدهد و استراحت کند، اما زنش سکوت را شکست...
کتاب کلبهای در مزرعهی برفی اثر رسول یونان توسط نشر نیماژ به چاپ رسیده است.
نویسنده: رسول یونان انتشارات: نیماژ
مشخصات
- نویسنده رسول یونان
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 3
- تعداد صفحه 104
- انتشارات نیماژ
نظرات کاربران درباره کتاب کلبهای در مزرعهی برفی اثر رسول یونان
دیدگاه کاربران