loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه

کتاب مجید بربری

5 / -
موجود شد خبرم کن

کتاب مجید بربری: زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی، به قلم کبری خدابخش دهقی در نشر دارخوین به چاپ رسیده است.

"مجید بربری" کتابی روایت گر سرگذشت زندگی واقعی "مجید قربان خانی"، شهید مدافع حرم می باشد که نویسنده تمامی محتوای آن را به گونه ای داستانی و جذاب شرح می دهد. قصه از این قرار است که "مجید" تنها پسر خانواده بوده و در محله ی "یافت آباد" تهران روزگار می گذراند؛ از دوران کودکی هیچ علاقه ای به آموزش درس و ادامه ی تحصیل نداشته و سرانجام آن را در نیمه های راه ترک می کند. علی رغم میل شدیدی که به داشتن برادر دارد، اما مشیت الهی بر این است که وی از موهبت داشتن برادر محروم بماند. همه ی اهل محل او را با شوخ طبعی ها و فداکاری هایش می شناسند و از آن جایی که برای مدتی در کنار پدرش به پخت و فروش نان بربری مشغول شد، به وی، مجید بربری نیز می گفتند. در دوران نوجوانی و جوانی، هیچ نشانه هایی از میل و توجه به مذهب در او دیده نمی شود و احکام شرعی را به جا نمی آورد. تا این که، عشق امام حسین، پسر قصه را به کربلا کشانده و مسیر زندگی اش را تغییر می دهد. مجید به هنگام حضور در کربلا از امام حسین علیه السلام طلب یاری کرده و از این بزرگوار می خواهد که وی را به مسیر درستی هدایت کند. پس از بازگشت، در روح و قلب خود، تحولاتی بزرگ را احساس نموده و شخصیتی متفاوت از خود بروز می دهد که تعجب دوستان و اطرافیان خود را بر می انگیزد.


فهرست


به جای مقدمه حلب، الحاضر، خان طومان 21/10/1394 تهران 22/10/9شب 21/10/94 سه نصف شب 21/10/94 نزدیک منطقه ی خان طومان قهوه خانه ی حاج مسعود هفت ماه بعد یافت آباد - حسن و مهرشاد، دایی های مجید یافت آباد منزل پدر خانم افضل قربان خانی - چند روز بعد از شهادت مجید گردان امام علی نمایشگاه ویژه ی شهید مدافع حرم مجید قربان خانی - محرم 1395 مشهد مقدس، روبه روی صحن و سرای امام رضا (ع) - صحن انقلاب گلزار شهدا یافت آباد - اردیبهشت 1395 چند هفته بعد، پس از سفر زیارتی سوریه چند ماه قبل از شهادت مجید استخر یافت آباد - مجید با چند نفر از دوستانش دو سه ماه بعد جاده چالوس - اردیبهشت 1364 - اولین تجربه اربعین 1393 چند ساعت مانده به عید سال 1395

برشی از متن


گلزار شهدا یافت آباد - اردیبهشت 1395 برای مجید و دیگران شهیدان خان طومان، سنگ یادبودی در گلزار شهدای یافت آباد گذاشته اند. قبل از سوریه روزی که مجید همراه خانواده اش، برای تشییع شهید محمد فرامرزی رفته بود گلزار، به عمه اش می گوید: - عمه جون، منم دارم می رم سوریه. دو هفته ی دیگه، جای منم همین جا است. و عمه هم مثل همه ی آن هایی که مجید به شان گفته بود و باورشان نمی شد، برایش سخت بود که رفتن برادر زاده اش را باور کند. مجید هنوز از سفر برنگشته. اما مکان یادبودش برای خانواده، از آن جاهایی است که ساعت ها، کنارش می نشینند و دل بلند شدن ندارند. یکی از شب جمعه های اردیبهشت، عطیه  مفاتیح  به دست با چند شاخه گل رز و مریم آمد سنگ یادبود برادر را با گلاب شست و شو داد بیش تر پنج شنبه ها هر طوری می شد خودش را به گلزار می رساند گل ها را یکی یکی پر کرد و روی سنگ چیدشان. زیر اندازش را انداخت و نشست. با پنج انگشت دست راستش، خیمه ی کوچکی روی سنگ بر پا کرد و لب هایش شروع کرد به تکان خوردن بی هیچ صدایی یا حتی زمزمه ای. توی دلش آیت الکرسی خواند. بعد مفاتیح را باز کرد. اولین سوره را آورد: بسم الله الرحم الرحیم. یاسین و القرآن الحکیم ...، سوره را که تمام کرد مفاتیح مثل چند دقیقه پیش نبود. برگ های کتاب خیس اشک های خواهر شده بودند. مفاتیح را کنار گذاشت. کنار مزار یادبود برادر، نشست و به فکر فرو رفت. خاطرات مجید در ذهنش مثل حلقه ی فیلم می چرخیدند هر چیز کوچکی که می دید و به مجید ربط داشت او را به عقب برمی گرداند. یاد آخرین روزی افتاد که بعد آن، تنها حسرت دیدن مجید را داشت؛ روز آخر و لحظه هایی که داشتند با هم خداحافظی می کردند: - مجید! یعنی تصمیمت را گرفتی؟ واقعا داری می ری؟ - آره آبجی! من راهم رو توی زندگی پیدا کردم، به من نگید نرو! - اگه رفتی و شهید شدی چی؟ - از بین دویست نفر، دوازده سیزده نفر بیش تر شهید نمی شن خیالتون راحت، من لیاقت شهادت ندارم. - ما که غیر تو، داداش دیگه ای نداریم بعد از تو چی کار کنیم. - تا خدا و حضرت زینب رو دارین من رو می خواین چی کار؟! عطیه تاب نیاورد. نتوانست دم رفتن مجید بغضش را نگه دارد تا پشت سر برادر به جای آب اشک نریزد. اما حریف اشک نشد و زد زیر گریه. سرش را گذاشت روی شانه ی مجید. مجید سرش را بوسید. لرزش شانه ها و هق هق برادر، صدای گریه ی عطیه را بلند کرد. مجید سرش را برگرداند تا خواهر گریه اش را نبیند. ساک کوچک وسایلش را برداشت و رفت. عطیه آرام اشک هایش را پاک کرد، اما یک هو خنده اش گرفت. یاد دعواهایش با مجید افتاد. سال 88 بود. عطیه این تی شرتم خیسه، می خوام برم بیرون، زود برو سشوار رو بیار قشنگ خشکش کن! عطیه رو ترش کرد و گفت: - به من چه...

  • زندگی داستانی حر مدافعان حرم شهید مجید قربان خانی
  • نویسنده: کبری خدابخش دهقی
  • انتشارات: دارخوین

مشخصات

  • نوع جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 13
  • سال انتشار 1398
  • تعداد صفحه 152

نظرات کاربران درباره کتاب مجید بربری


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مجید بربری" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل