کتاب آخرین شاگرد 10 (خشم هفتمین پسر)
- انتشارات : افق
- مترجم : مریم منتصرالدوله
- تگ : آخرین شاگرد
محصولات مرتبط
کتاب خشم هفتمین پسر جلد دهم از مجموعهی آخرین شاگرد، نوشتهی جوزف دیلینی و ترجمهی مریم منتصر الدوله توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
تام بنا به گفتهی مادرش باید برای از بین بردن فیند، علاوه بر دست یابی به سه شمشیر مقدس، عشقش را نیز قربانی می کرد. الیس حاضر بود قربانی شود اما تام اصلا دلش نمی خواست آسیبی به او برسد و به دنبال راه دیگری برای از بین بردن فیند می گشت. آلیس سومین شمشیر مقدس را از دنیای تاریک به دست آورده و آن را به تام داده بود. پس از آن دیگر خبری از او نبود تا این که تام با خبر شد او و گریملکین راه دیگری برای نابودی دشمنشان پیدا کرده اند. آن ها می خواستند با استفاده از کتابی که پر از وردهایی از سرزمین تاریکی است و توسط یکی از هم پیمانان فیند به نام لوکراستا نوشته شده بود، فیند را از بین ببرند؛ اما آن ها از قدرت لوکراستا بی خبر بودند! در طی مراسمی که برای اجرای جادوی سیاه به راه انداختند، لوکراستا سر رسید و پس از زخمی کردن گریملکین، آلیس را با خود به قرار گاهش برج تاریک، برد. تام برای نجات جان آلیس به برج تاریک رفت. او مجبور شد برای مبارزه با جادوگران خبیث و قدرتمند زیادی که از این برج مراقبت می کردند، از بوگارتِ هم پیمانش کمک بگیرد. پس از این که بوگارت خون همهی جادوگران را مکید و آن ها را از بین برد، تام به اتاقی که آلیس را در آن نگه می داشتند رفته و با نامهی عجیب و غیر قابل باوری از طرف او رو به رو شد...
مجموعهی آخرین شاگرد در جلدهای متعدد به چاپ رسیده است و قصهی "تام" پسری سیزده ساله که پسر هفتم خانواده است را نقل می کند. او برای تبدیل شدن به یک محافظ و از بین بردن موجودات شرور و پلیدی که آرامش مردم سرزمینش را به هم ریخته اند، باید به مدت پنج سال تحت نظر استاد گرگوری پیر که یک محافظ کارکشته است، دوره ای را گذرانده و آموزش های خاصی را پشت سر بگذارد. آلیس که برادرزادهی یکی از جادوگران خطرناکِ معروف است ولی خودش فرد درستکاری است، طی ماجرایی با تام آشنا می شود و چندین بار جانش را از مرگ نجات می دهد. او در طول دورهی آموزش تام را یاری می کند. در طی اتفاقات مختلفی، جادوگری به نام گریملکین که قوی ترین فرد در میان جادوگران است نیز به کمک تام می رود. اتفاقاتی که در طول این پنج سال رخ می دهند، داستان جلدهای مختلف کتاب را شکل می دهند.
فهرست
راهی دیگر میراث محافظ اولین جادوگر خون آشام غیر منتظره ها واردِستون دومدِاریت صحنه ی ترسناک فقط تو از عهده اش بر می آیی کمینگاه تعقیب برج تاریک تابوت راهی تاریک و مبهم بوگارت محافظ مبارزه در پله ها نهری از خون سوارکار سیاهپوس آخرین شاگرد هزینه ای که باید داده می شد غبار سبزرنگ پسر لاغر و استخوانی قبیله ی جنگجوها موجود غیر آدمیزاد خطر اسکلت ها مزرعه هیچ کس در امان نیست مبارزه ی جادوگر قاتل مبارزه در واردستون پرسش زمان ولع تمام نشدنی برج زمان شمشیرت را بکش! خون جادوگر خون آشام آخرین درس محافظ چیپندن
برشی از متن کتاب
با عصبانیت به طرفم آمد، دست هایش را دراز کرد، می خواست یقه ی پیراهنم را بگیرد. جا خالی دادم و به سمت دروازه دویدم که به مزرعه ی کناری راه داشت. صدای چکمه هایش را می شنیدم که روی چمن پشت سرم می دوید. چنین سرعتی برای مردی با آن قد و هیکل عجیب به نظر می رسید، آن طور که او می دوید ممکن بود من را موقع رد شدن از دروازه بگیرد. نمی خواستم آسیبی بهش بزنم، اما باید کاری می کردم. فوری چرخیدم و با ته چوبدستی ام دو ضربه بهش زدم، یکی به ساق پایش و یکی به بازویش. ناله ای کرد و روی زمین افتاد. آن موقع فرصت کردم تا از دروازه رد بشوم. در حال دویدن نگاهی به پشت سرم انداختم و دیدم که آن طرف دروازه افتتده، و دستش را مشت کرده و تکان می دهد. خیلی زود باران گرفت و باد سردی از سمت غرب به صورتم می خورد. بنابراین سرعتم را بیشتر کردم. تمام صبح را دویده بودم، کمی ایستادم تا نفسی تازه کنم. دوباره جای پای آن ها را پیدا کردم. هنوز با هم بودند و سه یا چهار جادوگر جدید به آن ها اضافه شده بود. برای بار سوم جای پایشان را پیدا کردم. از سر تقاطع گذشته بودند. آن ها به سمت جنوب می رفتند. به احتمال زیاد بندر لیورپول مسیر آن ها برای رسیدن به ایرلند بود. آیا تا حالا آن ها از آنجا گذشته بودند؟ گریملکین ماه ها اسیر آن ها بود. نزدیک های ظهر خسته بودم و به شدت نیاز به استراحت داشتم، در نتیجه کنار نهر آب و پشت به باد و باران نشستم و شروع به خوردن پنیری کردم که استادم برایم گذاشته بود. بیشتر از پنج دقیقه استراحت نکردم. بعد از اینکه با آب خنک رفع تشنگی کردم، بلند شدم و راه افتادم. تمام آن روز صبح فکرهای پریشان به ذهنم می رسید، به خصوص که در فکر آلیس بودم. ممکن بود اشتباه کرده باشم و جا پای کفش های نوک تیز آلیس با مال آن هایی که او را به اسارت گرفته بودند، پاک شده باشد. این فکر باعث شد که سرعتم را بیشتر کنم و تند تر بدوم. به واردِستون و اتفاقی هم که قرار بود در آنجا رخ بدهد، فکر می کردم، همین طور به حرف های مَب درباره ی تغییر دنیا. سرانجام نزدیک های غروب، خسته و کوفته فقط به دنبال دشمنانم می دویدم. این فکر را از سرم دور کردم که اگر هم به آن ها برسم در نهایت موفق نمی شوم. مشکلی نبود که من موظف بودم دشمنان را بگیرم و سر فیند را برای گریملکین ببرم، اما خطراتی که سر راه من وجود داشت خیلی زیاد و خطرناک بود. چطور می توانستم از پس همه ی آن ها بر بیایم؟ چطور می توانستم آلیس را نجات بدهم؟ تازه این فکر به سرم زد که ممکن بود آن ها خبردار شده باشند که در تعقیبشانم. جادوگران شامه ای قوی دارند و از راه دور به خوبی بو می کشند، گر چه شامه ی آن ها بوی پسر هفتم هفتمین پسر را حس نمی کند. پس مشکلی پیش نمی آمد. اما ممکن بود پیشگویی همراهشان باشد. حتی کسی با نصف توانایی مَب مولدهیل هم من را می دید و بالاخره ابزاری غیر از طلسم و جادو وجود داشت که آن ها را در امان نگه دارد.
نویسنده: جوزف دیلینی مترجم: مریم منتصرالدوله انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب آخرین شاگرد 10 (خشم هفتمین پسر)
دیدگاه کاربران