محصولات مرتبط
کتاب به کسی مربوط نیست نوشته جومپا لاهیری با ترجمه ی گلی امامی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
"جومپا لاهیری" که یک هندیِ مقیم آمریکاست، در این کتاب به زندگی هندی هایی می پردازد که به آمریکا مهاجرت کرده اند. غربت و بی خانمانی، توصیفاتی از زندگیِ جدید آن ها می باشد. نویسنده در این اثر، بیش از همه قصد دارد تا رویاروییِ غریبانه ی انسان شرقی را با مدرنیته به تصویر بکشد و غمی ناپیدا که در وجود این انسان ها رخنه کرده را بیان کند. کتاب حاضر، در قالب دو بخش تنظیم شده و هر یک از بخش ها شامل چندین داستان کوتاه می باشد. نام کتاب از عنوان آخرین داستانِ بخش اول با نام "به کسی مربوط نیست" برگزیده شده است. ماجرای این داستان در مورد دختری به نام "سنگ" می باشد که خواستگارهای فراوانی دارد اما دلش پیشِ کسی گیر است و فکر می کند که در تصمیم گرفتن برای زندگی اش به راهنمایی های هیچ کسی نیاز ندارد و قصد دارد خودش مسیر زندگی اش را انتخاب کند، بدون این که به کسی متکی باشد. "لاهیری" ساده و قابل درک و در عین حال دردناک می نویسد و در قالب روایت مشکلاتِ مهاجران، از عشق و شیرینی های زندگی هم می گوید؛ شیرینی هایی که در میان مشکلات آدمیان گم شده اند و برای دستیابی به آن ها باید فقط کمی حواس مان را جمع کنیم. از داستان های جذاب و خلاقانه ی کتاب که بگذریم، روایت های ریزبینانه و جامعه شناسانه ی "لاهیری" آن قدر خواندنی هستند که بدون شک دوست نداشتن کتاب حاضر کار سختی به نظر می رسد.
فهرست
- بخش اول
- سرزمین نامانوس
- جهنم - بهشت
- انتخاب محل سکونت
- حسن نیت تمام
- به کسی مربوط نیست
- بخش دوم: هما و کوشیک
- یک بار در زندگی
- پایان سال
- ساحل نجات
برشی از متن کتاب
راندن از نیویورک طولانی بود و آمیت یک نوشیدنی می خواست ولی مینی باری در اتاق شان نبود و پذیرایی در اتاق هم نداشتند. دو تا تخت دو نفره با روتختی آلبالویی گلداری پوشیده شده بود و مقابل آنها روی میز دراز و کشودار کوتاهی تلویزیونی قرار داشت. یک هرم کاغذی روی میز بین دو تخت خواب بود که فهرست کانال های تلویزیونی را نشان می داد. تنها عامل دلپذیر اتاق سقف کلیسایی آن بود با الوارهای روکار. با وجود این اتاق تاریک بود، حتی با کشیدن پرده های رو به ایوان، مجبور بودند تمام چراغ ها را روشن کنند. برای عروسی پم بوردن آمده بودند که قرار بود آن شب در آکادمی لنگفورد برگزار شود، شبانه روزی یی که پدر پم مدیرش بود و هیجده سال پیش آمیت از آن فارغ التحصیل شده بو.د گزینه دیگر این بود که با پرداخت نفری بیست دلار در یکی از اتاق های شبانه روزی بخوابند که اکنون به خاطر تابستان خالی بود ولی آمیت تصمیم گرفت دست و دلبازی کند و "چاتویک این" را که کمی هم از شبانه روزی دور تر بود انتخاب کند که استخر، زمین تنیس و رستورانی دو ستاره داشت و نزدیک دریاچه تیره ای بود که در نوجوانی قایق رانی و کایاک سواری را در آن آموخته بود. وقتی با مگان درباره اش صحبت کرد، توافق کردند که بچه ها را پیش پدر و مادر مگان در لانگ آیلند بگذارند و هتلی را برای شنبه و یکشنبه رزرو کنند و از فرصت عروسی پم تعطیلات کوتاهی برای خودشان دونفر بسازند. آمیت در کشویی شیشه ای را باز کرد و رفت توی بالکن، مستطیل سمنتی باریکی با دو صندلی پلاستیکی در آن. منطقه شمال شرقی در میانه ی موجی از گرما بود و حتی در بالای کوهستان هم هوا گرم بود، لیکن امروز هوا در آمیخته با عطر شدید کاج، نشاط آور بود. از آرامش بیش از حد آن دچار اضطراب شد، نه از جیغ و فریاد دخترها خبری وبد و نه از دعوا یا قبان صدقه ی مگان. سفر با اتومبیل شان مثل همیشه بود، مگان در خواب، صندلی عقب خالی، با وجودی که مرتب در آینه عقب را می پایید و انتظار داشت چهره دخترانش را ببیند که یا بحث می کردند یا خواب بودند یا چیزی می خورند. حالا روی یکی از صندلی ها نشست که چندان هم راحت نبود. احساس کرد سرش کلاه رفته. چطور جرأت می کنند شبی 250 دلار برای همچین جایی بگیرن؟ مگان که حالا به او پیوسته بود گفت: دیوانگیه. ولی فکر می کنم حقشونه، با در نظر گرفتن اینکه در وسط ناکجا آبادیم. حق داشت، در وسط ناکجا آباد بودند، هرچند احساس آمیت چنین نبود. چون بدون مراجعه به نقشه می دانست از کدام خروجی بزرگراه بزند بیرون. از کدام راه برود و می دانست شهر در کدام جهت است. ولی هرگز به این هتل نیامده بود. پدر و مادرش هیچ وقت برای آخر هفته ی والدین به این جا نیامده بودند، وقتی آمیت لنگفورد بود آنها هنوز در هند بودند، در نیو دهلی. نتوانسته بودند برای فارغ التحصیلی او هم بیایند. برنامه ریزی کرده بودند، ولی از پدر آمیت، چشم پزشکی در یکی از بیمارستان های دهلی، خواسته شده بود آب سیاه یکی از نمایندگان مجلس را عمل کند، این بود که چند نفر از آشنایان بنگالی پدر و مادرش از ورچستر به جای آنها در مراسم شرکت کرده بودند.
نویسنده: جومپا لاهیری مترجم: گلی امامی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب به کسی مربوط نیست - لاهیری
دیدگاه کاربران