محصولات مرتبط
دربارهی کتاب سیاه سفید
کتاب "سیاه سفید"، روایتگر داستانی خواندنی میباشد که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است. شخصیت اصلی قصه، "هابو" نام دارد؛ او پسری 13 ساله میباشد که به بیماری آلبینیسم (یا همان زالی) مبتلاست. بیماریای که موجب سفید شدن پوست و موهای شخص و همچنین روشن شدن رنگ چشمانش میشود. پدر هابو به محض تولد او و مشاهدهی ظاهر عجیب پسرش، همسر و فرزندانش را برای همیشه ترک مینماید. اتفاقی که هابو را به شخصی شوم و نفرتانگیز، در خانواده تبدیل میکند.
هابو در کنار مادرش، "هدی" و همچنین خواهر و برادران بزرگترش، آصو، انزی و چویی، روزگار سخت و مشقتباری را پشت سر میگذارد. انزی بیست ساله است و به عنوان بزرگترین فرزند خانواده، مسئولیت خانه را برعهده دارد. او و چویی در مزرعهی قهوه فعالیت میکنند و از این طریق هزینههای زندگی خانواده را تامین مینمایند. تنها آصوست که به هابو اهمیت میدهد و از او در مقابل دیگران دفاع میکند. هابو تنها و غمگین میباشد و وظیفهی نگهداری از بزها را برعهده دارد.
اصل ماجرای داستان زندگی پسر قصه، از جایی آغاز میشود که هدی به دلیل ناتوانی در پرداخت مالیات و هزینهی اجاره و بذر مورد نیاز کشاورزی، تصمیم میگیرد، همراه با فرزندانش به "موانزا" مهاجرت کند. شهری که خواهرش در آن روزگار میگذراند. هابو نیز، به ناچار از تصمیمات مادرش پیروی مینماید و به سوی موانزا حرکت میکند؛ غافل از اینکه در این شهر با اتفاقاتی غیرمنتظره و سرنوشتساز مواجه خواهد شد.
بخشی از کتاب سیاه سفید
صبح روز بعد با هم توی حیاط پشتی نشستهایم و داریم صبحانه میخوریم که کولی یک تکه چوب و یک چاقوی حکاکی بهم میدهد.
میگوید: «یک سگ برام بتراش.» و بعد بلند میشود و میرود.
یک لحظه همینطور میمانم و رفتنش را تماشا میکنم، بعد سرم را میاندازم پایین و به چوب و چاقویی که توی دستم چپانده نگاه میکنم. ناشیانه میگیرمشان توی دستهایم، مثل مردی که نوزادی را در دست گرفته. از کارگاه کولی، زیر میز برزنت، صدای خرت.. خرت... خرت میشنوم که یعنی دوباره با آن تبر کوچک رفته سراغ کروکودیل.
از اون طرف حیاط داد میزند: «پسر برو اون سنگ رو بیار و این تیغه رو برام تیز کن! خیلی کند شده!»
از جا میپرم و چوب و چاقو را میگذارم روی چهارپایه. مثل اینکه حالا حالاها باید کارهای خانه را بکنم. یک جورهایی از این بابت خوشحالم؛ اینجوری فرصت دارم فکر کنم باید چطوری سگم را بتراشم.
قبلا هم سگ درست کردهام، برای کتیو، ولی پنجسالهها را راحت میشود راضی کرد. یک آجر میگذاری جلویشان و میگویی: ببین، این مثلا خونهست. و آنها لبخند میزنند و با سر تایید میکنند و تا شب باهاش بازی میکنند. میدانم راضی کردن کولی، با اینکه کور است، به این راحتیها نیست.
در طول روز وقتی مشغول انجام دادن وظایفم هستم به تمام سگهایی که تا حالا دیدهام فکر میکنم، چطوری میدوند، چطوری واقواق میکنند، چطوری زیر آفتاب تالاپی میافتند روی زمین و جوری میخوابند که انگار مردهاند. سگم را در حالت ایستاده درست کنم؟ یا باید نشسته باشد؟ یا باید خوابیده باشد؟ اصلا میشود کولی دست از سرم بردارد و دیگر بهم کار نگوید تا بتوانم روی سگم کار کنم؟
ظاهرا که جواب سوال آخر نه است. روز، هیکل خاکیاش را میاندازد رویمان و مرا زیر سنگینی صدتا خردهکاری له میکند. آخرهای بعدازظهر و گرمترین قسمت روز است که کولی بالاخره تصمیم میگیرد زیر سایهی درخت چرتی بزند و من مهلت پیدا میکنم روی سگم کار کنم.
چاقو و چوب را که تمام روز تنها و غریبانه روی چهارپایه نشسته بودند برمیدارم و میروم توی درگاه مینشینم. آنجا هم زیر سایهی ساختمان هستم و هم میتوانم نسیمی را که از حیاط میآید حس کنم...
کتاب سیاه سفید اثر تارا سالیوان با ترجمه ی سینا یوسفی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
- نویسنده: تارا سالیوان
- مترجم: سینا یوسفی
- انتشارات: پرتقال
مشخصات
- نوع جلد نرم
- قطع رقعی
- نوبت چاپ 3
- سال انتشار 1399
- تعداد صفحه 345
- انتشارات پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب سیاه سفید از انتشارات پرتقال
دیدگاه کاربران